Episode 10

161 21 0
                                        

"Unknown's Pov"

تاریکی
تاریکی و تاریکی...

هیچی نمی‌بینم.

و ترس؟ اوم، شاید یکم؟ شاید هم زیاد؟

نمی‌دونم، حتی این رو هم نمی‌دونم.

نجاتم بده!
از این جهنم نامعلوم نجاتم بده!

[فلش بک، شب گذشته]

"Jimin's Pov"

با حس خشکی گلوم از خواب بیدار شدم.

نگاهم گره خورد به پلک‌های روی هم افتاده‌ی یونگی.

زیبایی چشم‌هاش حتی از پشت پلک‌های بسته هم مشخص بود.

صورتم رو جلو بردم و بوسه‌ای به روی پلک‌های شیشه‌ایش زدم.

آروم خودم رو از بغلش جدا کردم و پتو رو روش کشیدم.

حوصله لباس پوشیدن کامل رو نداشتم و بدن برهنه‌ام رو با هودی سفیدم که کمی از رون‌هام رو می‌پوشوند، پنهان کردم.

چشم‌هام رو مالیدم و وارد آشپزخونه شدم.

منتظر بودم لیوان آب پر بشه که چشمم به نوشته‌ی روی در یخچال خورد.

-این اینجا چی می‌گه؟

آب رو سر کشیدم و لیوان خالی رو روی سینک گذاشتم.

کاغذ رو گرفتم و نگاهی به دست خطش انداختم.

عجیب آشنا بود!

«کوچه‌ی پشت خونه، پشت سطل آشغال سبز، یه یادداشت برات گذاشتم، وقتی بخونیش می‌فهمی قاتل کیه، مراقب باش یونگی دنبالت نیاد»

-چی؟ این چه یادداشت عجیبیه!

پوفی کشیدم و سعی کردم درست فکر کنم.

باید می‌رفتم؟ یا شاید نه؟ احتمالا خطرناکه ولی...

شونه‌هام رو بالا انداختم و کلید خونه رو برداشتم و بیرون رفتم.

ساعت نزدیکه سه نصف‌شب بود و هیچ صدایی توی خیابون نبود.

قدم‌هام رو تند کردم و خونه رو دور زدم و به کوچه‌ی پشتی رسیدم.

چند قدمی برداشتم تا به ته کوچه، جایی که اون سطل آشغال سبز رنگ وجود داشت، برسم.

-گفته بود یه یادداشت اینجا هست، پس چرا چیزی ...

حرفم با قرار گرفتن یه دست روی دهانم ناتموم موند.

دست‌های اون ناشناس محکم دور بدنم حلقه شده بود.

سرش رو جلو آورد و زیر گوشم زمزمه کرد:

-می‌خوای من رو ول کنی بیبی؟ چطور دلت میاد؟

پوزخندی زد و سرش رو بیشتر تو گوشم فرو کرد.

-خوشحالم که اولینت با من بوده! می‌بینی؟ همینقدر آشنام! پس ازم نترس، کمکت می‌کنم چیزی که باید رو بدونی، نه چیزی که صرفا می‌خوای!

[پایان فلش بک]

"Yoongi's Pov"

وارد خونه شدم.

لحظه‌ای چشم‌هام رو ازش برنداشتم.

آروم بود یا شاید ترسناک؟!

دو لیوان مشکی رنگ از توی کابینت برداشت و پر از چای کرد و روی میز گذاشت و خودش هم رو به روم نشست و مشغول خوردن چای شد.

-مشکی؟

+چی؟

به سرعت پاسخ داد.

اشاره‌ای به لیوان‌ها کردم.

-مشکی؟ هیچ‌وقت توی لیوان مشکی چیزی نمی‌خوردی.
پوزخندی زد و شونه‌هاش رو بالا انداخت.

+شاید باید یکم روشمون رو عوض کنیم، نه؟

-روش؟

پاسخی نداد و توی سکوت، تمام محتویات لیوان رو یه نفس سر کشید و لیوان رو تقریبا روی میز کوبید.

نگاهی به اخم‌های درهمش کردم.

فکر کنم باید کم‌ کم دلش رو نرم کنم.

-جیمین؟

+جیم!

-جیم؟

+آره، جیم.

-این هم جزوی از تغییر روشته؟

ابروهاش رو بالا انداخت و هوم بلندی گفت.

نمی‌فهمم منظورش از تغییر روش چیه، نمی‌فهمم اینکه تا حالا بهم اجازه نمی‌داد اسمش رو مخفف کنم و بدش می‌اومد ولی حالا خودش این رو ازم می‌خواد، نمی‌دونم این کارش چه معنی‌ای داره.

-اوکی، جیم.

+بله؟

-هنوز درد داری؟

نگاه مشکوکش رو به چشم‌هام دوخت.

+درد؟

-منظورم اینه هنوز از رابطه‌ی دیروزمون درد داری؟

با شنیدن جمله‌ام، اخم‌هاش تو هم رفت.

+دوست داری درد داشته باشم؟

نمی‌فهمم چش شده که اینطوری باهام حرف می‌زنه، انگار که دشمن خونیش‌ هستم.

-این چه حرفیه جیم؟ فقط می‌خواستم حالت رو بپرسم.

چند لحظه‌ای توی سکوت به چشم‌های هم خیره شدیم.
اون نگاه یخیش هم‌چنان دیوونه‌ام می‌کرد.

نمی‌فهمم چرا این‌قدر چشم‌هاش سنگ شدن.

بدون گفتن حرفی بلند شد و جلوم ایستاد.

دست‌هاش رو به دیوار پشت سرم ستون کرد و روم خیمه زد.

+که این‌طور!

سرش رو پایین‌تر آورد و توی چند سانتی‌متری صورتم قرار گرفت و به چشم‌هام خیره شد، بدون هیچ پلک زدنی.

-اگه می‌خوای بدونی درد داشتم یا نه، چطوره خودت تجربه‌اش کنی؟

+چی؟

مهلت تحلیل حرفش رو بهم نداد و روی پام نشست و دست‌هاش رو به باسنم رسوند و چنگی بهش زد.

-بیا یکم باهم بازی کنیم مستر مین!

Love in Crime Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt