Episode 15

160 18 0
                                        

استرس تمام وجودش رو گرفته بود.

روی فرمون ضرب گرفته بود و با سرعت می‌روند.

چند دقیقه بعد به مکانی که با بازپرس کیم قرار داشت رسید و ماشینش رو گوشه‌ای پارک کرد و به سرعت به سمت ورودی سوله دوید که ناگهان از پشت کشیده شد.

خواست فریادی بزنه که بازپرس کیم رو دید که انگشتش رو به نشونه‌ی سکوت، روی لب‌هاش گذاشته.

-آقای مین، دیوونه شدید؟

+برنامه‌تون چیه؟ چطوری می‌خواید قاتل رو بگیرید؟

-دکتر پارک اون داخله و ما باید باید بگیریمش، احتمالا یه نفر رو هم گروگان گرفته، باید تا قبل از اینکه اون رو هم بکشه دستگیرش کنیم.

+پس می‌خواید حمله کنید؟

-آره.

یونگی از جاش بلند شد و خاک کتش رو تکوند.

+باشه، ولی باید قبلش من برم داخل، یه صحبت‌هایی هست که باید انجام بشه.

-اون قاتله، ممکنه که...

+هیچ اتفاقی برام نمی‌افتاده آقای کیم، رابطه‌ی من و ایشون عمیق‌تر از این حرف‌هاست.

یونگی گفت و بدون درنگ راه ورودی سوله رو در پیش گرفت.

.
.
.
.

[فلش بک]

بعد از این‌همه وقت سختی کشیدن، بالاخره اوضاع خوب شده بود، لباس‌های گرمی بهم داده بودند و غذای خوبی هم خورده بودم.

دیگه دست و پاهام رو نبستند و در عوض، بهم یه اتاق دادند.

صدای در زدن رو شنیدم و اجازه ورود دادم.

همون پسر دستیار ساکت و مرموزی که تمام این مدت دیده بودم اومده بود.

نگاه سرد همیشگیش رو بهم داد و روی زانو، جلوم نشست.

-هر اتفاقی که امروز افتاد، تو فقط باید پشت دست یونگی باشی، فهمیدی؟

+چی؟ ولی جیم...

-همینکه گفتم، باید پشت دست یونگی بازی کنی، این‌هم جزو نقشه‌های هیونگه.

+هیونگ؟

-اون همیشه هیونگ من بوده و هست، فقط گاهی زیاده‌روی می‌کنه توی بعضی کارها.

بلند شد و خواست بره که دستش رو کشیدم.

+وایستا، دست کم اسمت رو بهم بگو.

نگاهی توی چشم‌هام کرد و با لحن درمونده‌ای لب زد:

-جونگ‌کوک...

+اسم قشنگیه.

-هیونگ برام انتخاب کرده.

خواستم چیزی بگم که مهلت نداد و دستش رو کشید و از اتاق بیرون رفت.

+که این‌طور... که باید پشت دست یونگی بازی کنم؟... این وضعیت اصلا حس خوبی نمی‌ده... جیمز یا یونگی؟ کدومش رو باید انتخاب کنم تا قاتل شناخته نشم و آینده خوبی داشته باشم؟

.
.
.
.

با ضرب وارد شد و در سوله رو به هم کوبید.

جز سکوت هیچ صدایی نمی‌اومد.

-هی تو! تویی که جیمین رو دزدیدی، کدوم گوری قایم شدی.

سرش رو چرخوند و به مردی که از پله‌ها درحال پایین اومدن بود خیره شد.

اون جیمین بود و درعین حال جیمین نبود.

قدم برداشت و خودش رو به سرعت به اون پسر رسوند.

-جیمین کجاست؟ می‌خوام ببینمش.

+تو جیمین رو می‌خوای؟

-البته!

+مطمئنی اون هم تو رو می‌خواد؟

-این به تو مربوط نیست، اون مال منه.

+به چه دلیل؟ شما رابطه عمیقی با هم نداشتین، این رو خودت هم خوب می‌دونی.

-رابطه عمیقی نداشتیم؟ مسخره‌ست! اون همین‌قدر بهم علاقه داشت که بدنش رو به نامم زد، اولینش رو تقدیمم کرد.

پسر نیشخندی زد و دستش رو روی شونه‌ی یونگی گذاشت و صورتش رو جلو آورد.

+متاسفم ولی اولین بارش رو خیلی قبل‌تر تقدیم من کرده.

یونگی مشتش رو جلو آورد تا توی صورت پسر بکوبه که دست‌هاش اسیر دست‌های اون شد.

-برای دعوا ازت نخواستم به اینجا بیای، فقط برای نجات جیمینه، موافق نیستی؟

یونگی نفس پرحرصش رو توی صورت جیمز خالی کرد و قدمی به عقب برداشت.

+اون پسر رو فرستادی خونه‌ام و ازم خواستی پلیس‌ها رو دور بزنم و درمورد هویت تو و جیمین دروغ بگم، پس اینقدری حق دارم که اول از سالم بودن جیمین مطمئن شم.

-اوکی، جیمین رو می‌بینی ولی یه چیزی رو می‌دونی مین، امیدوارم تصمیم نگیری و خراب‌کاری کنی، چون این‌طوری جیمینت نابود می‌شه، تو که نمیخوای سرش رو بالای دار ببینی؟ هوم؟!

+عوضی...

-جوش‌ نزن، به جاش از دیدن جیمینت لذت ببر، پلیس‌های عزیزمون هم الان دیگه میان داخل.

در اتاقک پشتی باز شد و قامت ظریف جیمین نمایان شد.
نگاه درمونده‌ی یونگی به جیمین افتاد و به سمتش دوید.

یونگی دوید و حرف جیمز رو نشنید.

-نمایش تازه شروع شده...

Love in Crime Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin