Episode 3

91 17 0
                                    

روی پاشنه‌ی پاش چرخید و با همون طعنه‌ی همیشگی، رو به یونگی‌ای که مشغول درست کردن لاته بود، گفت:

-فکر نمی‌کنی بهتر بود به یه کافی‌شاپ می‌رفتیم تا خونه‌ی تو؟

+چرا کافی‌شاپ؟! تا وقتی خودم بهترین لاته‌ی سئول رو درست می‌کنم؟!

یه تای ابروش رو بالا داد و درحالیکه زبونش رو توی لپش فرو می‌کرد، به کانتر نزدیک شد و آرنجش رو ستون کرد و نگاه سرکشش رو روی قسمت‌های مختلف آشپزخونه انداخت.

-درهرصورت، مردم می‌گن جالب نیست که توی دیت اول برین خونه‌ی همدیگه، تو این‌طور فکر نمی‌کنی؟

یونگی درحالیکه سینی‌ای برمی‌داشت، بدون اینکه نگاهی به جیمین بندازه، جواب داد:

+تو فکر نمی‌کنی که مردم معمولا زیاد حرف می‌زنن؟

جلو اومد و لاته‌ی گرم و داغی که درست کرده بود رو جلوی جیمین گذاشت.

صندلی رو‌به‌روی جیمین رو عقب کشید و نشست؛ درحالیکه خیمه زده بود، به سمت جلو خم شد و نگاه تیز و پر از شرارتش رو به چشم‌های جیمین دوخت.

+تو اینقدر روحیه‌ی قدرتمندی داری که می‌تونی یه نفر رو راحت بکشی، درست مثل اون قاتل سریالی، اما علاوه بر اون، تو این‌قدر بزرگ هستی که بتونی جلوی اتفاقات ناجور رو بگیری، متوجه منظورم هستی؟ دکتر کوچولو؟!

جیمین لیوان لاته رو توی دستش گرفت و با دم عمیقی، عطرش رو وارد ریه‌هاش کرد.

-به‌هر‌حال، من این‌قدر زیبایی دارم که سن و سال نشناسه، دانشجوی پیر من!

جیمین با لحن پرافتخاری گفت و نگاه شیطون و پر معناش رو به چشم‌های یونگی که با گیرایی خاصی مشغول زیرنظر گذروندن لب‌هاش، گردنش و ترقوه‌ی بیرون‌زده از لای یقه‌ی لباسش بود، دوخت.

یونگی، لیسی به لب‌هاش زد و درحالیکه به سختی نگاهش رو از جیمین برمی‌داشت، سرش رو پایین انداخت و لاته‌ی دست‌ساز خودش رو به لب‌هاش نزدیک کرد و با لحن زمزمه‌واری لب زد:

+اون‌ که بله، فرشته‌ی من!

البته که زمزمه‌ی یونگی نتونست از دست گوش‌های تیز جیمین، فرار کنه.

بعد از گذشت چند دقیقه و تموم شدن‌ لاته‌ی دست‌ساز یونگی، جیمین ازجاش بلند شد.

یونگی، با تصور اینکه جیمین می‌خواد برگرده، خواست از جاش بلند بشه که دو دست جیمین روی شونه‌هاش نشستن و متوقفش کردن.

جیمین، بدون هیچ حرف اضافه‌ای، پاهاش رو دو طرف پاهای یونگی‌ گذاشت و روش نشست و تا جایی که ممکن بود به یونگی چسبید.

دست چپش رو زیر چونه‌ی یونگی زد و خودش رو روش خم کرد و نگاه خریدارانه‌ای بهش انداخت.

-نگاه تیزی داری یونگ؛ از نگاه‌های تیز خوشم میاد، قدرتمندن.

Love in Crime حيث تعيش القصص. اكتشف الآن