"Yoongi's Pov"
نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم به اعصابم مسلط باشم.
تمرکز کردن اون هم توی این موقعیت واقعا کار سختی بود.
لباسهام رو پوشیدم و سوییچ ماشینم رو گرفتم و در خونه رو باز کردم.
خواستم بیرون برم که سایهای رو حس کردم.
سرم رو بالا آوردم، پسر جوانی با کاپشن بادی سرمهایش که کلاهش رو روی سرش انداخته بود و جز گردی بینی و دندونهای خرگوشیش چیزی معلوم نبود، جلوی در ایستاده بود.
-مین یونگی؟
+شما؟
-باید باهات حرف بزنم.
+الان سرم شلوغتر از این حرفهاست.
نگاهم رو ازش گرفتم و خواستم از کنارش رد بشم که کتفم رو چسبید.
-اگه بدونی درمورد جیمینه هم همین حرف رو میزنی؟
.
.
.
[فلش بک، پانزده سال قبل]خیره شده بودم به لبخندهاش.
همیشه اینقدر زیبا میخندید؟
چشمهاش...
زیباتر از هر چیزیان.-به چی نگاه میکنی جیمین؟
+هیچی، داشتم به لبخندت نگاه میکردم.
با شنیدن حرفم، لبخندش عمیقتر شد.
-اگه کارها رو به موقع انجام ندیم خبری از شام نیست داداش کوچیکه، بیا زودتر تمومش کنیم.
+میشه یه چیزی بخوام؟
-چی؟
+میخوام لبخندت رو ببوسم، خودت گفته بودی چیزهای زیبا رو باید بوسید.
+ولی اینجا ما رو میبینن، اگه ببینن...
-ولی من دوستت دارم هیونگ.
+من عاشقتم جیمین کوچولوم.
.
.
.
خسته و کلافه از طول کشیدن کار، چنگی توی موهام زدم و از جا بلند شدم.-باید تمومش کنم.
وارد سالن شدم.
سکوت سرد سالن با صدای قدمهام میشکست.
بهش نزدیک شدم و دستم رو روی پیشونیش گذاشتم.
به نظر خواب میاومد.دستم رو جلو بردم تا چشمبندش رو باز کنم که زمزمهای از لای لبهاش خارج شد.
-هیونگ...
سرم رو جلوی دهنش بردم تا واضحتر بشنوم.
-هیونگ... نزار... نزار اذیتم کنن... هیونگ... میترسم... نزار من رو ببرن به اون اتاق...
به صورتش خیره شدم. قطرههای اشک روی صورت سرخ و سفیدش میغلطیدند.
زمزمه کردم:
+پس یادت اومد...
چشمبندش رو آروم باز کردم.
بیدار نشد.دستبندها و پابندش رو باز کردم و جسم سردش رو توی آغوشم کشیدم.
چند ضربه ملایم به صورتش زدم.
-جیمین؟ نمیخوای بیدار شی؟
لای پلکهاش کمکم از هم باز شد و چشمهای خیسش رو دیدم، بعد از سالها...
آروم پلک میزد و با هر بار پلک زدنش، قطره اشکی از چشمهاش میچکید.
لب باز کرد چیزی بگه اما نتونست.
انگشتم رو روی لبهاش گذاشتم.
هق بزرگی زد.-هیش، جیمینم، من اینجام، بهت قول دادم برمیگردم و برگشتم.
بغضش شکست و سکوت سالن حالا با گریههای فرشتهی من درهم میشکست.
محکم توی آغوشم فشردمش و سرش رو توی سینهام فرو کردم.
+هیونگ...
-گریه نکن عزیزکم، هیونگ اینجاست.
+هیونگ... چرا ما... چرا... چرا اونا ما رو دیدن... چرا این کار رو باهامون کردن... هیونگ... ما... فقط بچه بودیم...
دستم رو لای موهاش فرو کردم و نوازشش کردم.
-اونها آدمهای بدی بودن، ولی عمر هیونگ، این رو بدون برای نجات تو تلاش کردم ازشون قویتر باشم.
+تو چطوری اون روزها رو یادته هیونگ؟
سرش رو از آغوشم درآوردم و توی چشمهاش خیره شدم.
-اون روز، پشت اون تپه، توی اون اتاقک چوبی، درست وقتی که موقع رابطمون پیدامون کردن و کتکمون زدن، وقتی که توی اتاقهای جوبی اون کلیسا، جداگانه حبسمون کردن و اون کار مضخرف هیپنوتیزم درمانی رو روی هردومون انجام دادن، تا یادمون بره که عاشق هم بودیم، که یادمون بره اصلا برادری داشتیم، درست قبل از اینکه من رو برای فرزندخوندگی به یه خانواده آمریکایی بفروشن، یادته وقتی به زور دستهامون رو از هم جدا کردن چی بهت گفتم؟ بهت گفتم هیونگ همیشه مراقبته، پیدات میکنه. هیونگت سعی کرد قوی باشه، چیزی که اونها بهش میگن سایکو، برای همین اون هیپنوتیزم درمانی کوفتی روی من اثر نذاشت.
+یعنی داری میگی تمام این سالها من رو یادت بود؟
-من تمام این سالها عاشقت بودم.
+چطوری پیدام کردی هیونگ؟
-دکتر پارک چیزی نیست که نشه پیداش کرد.
+اون روز توی اون کوچه...
-اون من بودم.
+پس اون قاتل...
-اون هم من بودم.
+چرا هیونگ؟ چرا قتل؟
-بیخودی که بهم نمیگن سایکو، تمام اون قتلها به خاطر جلب توجه تو انجام میشد عمر من.
نگاه مات شدهاش بیش از حد کیوت بود.
ضربهای به نوک بینیش زدم.-دوست داری انتقام اون روزها رو بگیریم؟
+آره...
-پس بیا یه بازی کوچیک برادرانه راه بندازیم.
VOCÊ ESTÁ LENDO
Love in Crime
ContoLove in crime 🩺 ➤ Genres: Romance, Medical, Criminal, Mystery, Smut ➤ Writer: Arsa ➤ Pt: 17 کشف کردن سرنخ از کسی که اینقدر تیزه و اینهمه قتل انجام داده که پلیس هیچ نشونهای ازش پیدا نکرده، بیش از حد ظرفیتم برام لذت داره. میشه گفت یه جور مسابقه...