🪷Part 39☕️

1.9K 183 41
                                    

Soohyuk pov:

توی مسیر برگشت، تمام مدت ساکت بودم.
هوسوک هیچی ازم نپرسید اما چهره اش ناراحت بود.

از خودم بدم میومد که چرا واقعیت زندگیمو نگفته بودم تنها کسی که خبر داشت من از یتیم خونه اومدم نامجون بود.
من هرگز ازش نخواستم چیزی نگه... اما اون همیشه مثل راز نگهش داشته بود‌.
نامجون برخلاف خانواده متکبّر و خودشیفته اش، برای من مثل یه پدر بود. من هیچوقت مثل بچه آدم روی خوش بهش نشون نمیدادم اما اون ازم دست نکشید.

اینطور نبود که بخوام گذشته امو پنهون کنم، اما هرگز اونقدر هم با کسی نزدیک نبودم که سفره دلمو پیشش باز کنم و البته که از این کار هم متنفر بودم.
قیافه آدمها وقتی بهت ترحم میکنن نفرت انگیز میشه و بین تمام دنیا نمیخواستم هوسوک با دلسوزی نگاهم کنه!

اما حالا اون ناراحت بود.
نمیخواستم از روی ترحم باهام بمونه... نمیخواستم بخاطر من مسخره بشه... نمیخواستم ننگی بشم روی پیشونیش!

یه دفعه در باز شد.
جین با عصبانیت وارد اتاق شد.

_یاااا! تو دیلاق‌ بدقواره ی زشت تر از نامجون! غلط کردی اشک داداش احمقمو درآوردی!

هول کردم، از جا بلند شدم و گفتم: جین!...باور کن توضیح میدم...

هوسوک با چشمای گریون پشت سرش قایم شده بود و به من نگاه میکرد.

_خفه! قزمیت الدنگ! این بچه میگه بهش قول دادی براش شکلات بخری، سر قرار بردیش بعد دست خالی برش گردوندی؟ یااا میخوای گدا بازی دربیاری دور داداش منو خط بکشا! من نمیزارم با گداگودول جماعت که دست تو جیبشون نمیکنن قرار بزاره!

مغزم برای ثانیه ای هنگ کرد.
_چی؟!

_چی و مرگ! مرتیکه خر مگه من طوطی ام که تکرار کنم؟

و بعد بازوی هوسوک رو نیشگون گرفت و گفت: چیه هی اشکت دم مشکته؟ خیلی قیافه قشنگی داری عر میزنی؟ شبیه عقب وانت میشی وقتی گریه میکنی، برو یکم قر و قمبیل بیا خرجت کنه! از بس گاگولی آخرم رو دستم میمونی! ایششش...

و همچنان که غر میزد از اتاق بیرون رفت و در رو محکم پشت سرش کوبید.
****

Jin pov:

_آخیش! اینارو فرستادم زیر یه سقف. حالا برم برینم رو نامجون!
کمی بدنمو کش دادم و چندتا مُشت تو هوا زدم و شماره اشو گرفتم.

_بله بله حق با شماست، جونم جین؟
صدای زنی قبلش میومد ولی بعد قطع شد.
_یااا! حق با کیه؟ کی پیشته نامجونِ هوس باز؟

☕️Revival🪷 ~ TaekookTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang