آهنگ پیشنهادی: Taylor Swift - Everything Has Changed ft. Ed Sheeran
از دید جونگکوک.
خمیازه کشیدم و تا خواستم کش و قوسی به بازوهام بدم متوجه شدم که دور یه نفر حلقه شدن، چشمامو باز کردم و دیدم که تهیونگ رو بغل کردم، درحالی که پاهامون به هم گره خورده و دستاش دور کمرمه. صورتم سرخ شد، اصلا این اتفاق چجوری افتاده؟
آه، یادمه دیروز ازم پرسید که میتونه موقع خواب بغلم کنه یا نه. یکم تکونش دادم تا بیدار بشه ولی اون ناله کرد و دستاش دورم تنگ تر کرد.
نفسم و با صدا بیرون دادم، ولی به هرحال از اونجایی که باید میرفتیم به گردشمون میرسیدیم دوباره تکونش دادم.
اون ناله کرد، ولی پلکاش لرزید و چشماش رو تا اخر باز کرد، کاملا بیدار شد.
اون سریع خودشو ازم جدا کرد و وایستاد.
"صبح بخیر" با خوشحالی گفت.
"ص-صبح بخیر" با لکنت گفتم.
"خب میتونیم شروع به آماده شدن بکنیم؟" اون پرسید و من سرمو تکون دادم.
اون به همراه وسایل حمومش رفت بیرون، درحالی که من هنوز توی چادر بودم و چشمامو میمالیدم، ولی بعد با گرفتن مسواکم بیرون رفتم.
"چندمتر دورتر از خودمون یه چشمه ی اب گرم دیده بودم" تهیونگ گفت و داخل جنگل رفت، درحالی که من داشتم دندونامو مسواک میزدم.
$$$$
کار مسواک زدنمو تموم کرده بودم ولی تهیونگ هنوزم برنگشته بود، نگرانش شدم و تصمیم گرفتم برم دنبالش ولی وقتی که اونو درحال دویدن سمت خودم دیدم، وایستادم، چشماش درشت شده بود و لبخند بزرگی روی صورتش بود.
"جونگکوک، دوربینتو بیار! یالا! ممکنه فرار کنه!" اون گفت و شروع کرد به کشیدن من.
"وایسا وایسا، حداقل بزار دوربینمو بردارم" گفتم و دوربینمو گرفتم، و اون شروع کرد به کشیدن من سمت یه جایی، از اینکه چی میتونه دیده باشه که اینجوری میکنه گیج شده بودم، ولی وقتی به دریاچه ی اب گرم رسیدیم به ارومی نفسم حبس شد.
یه گوزن نزدیک دریاچه بود، و برای لحظه ای چشمای اون با مال ما تلاقی کرد که سریع تصمیم گرفتم ازش عکس بگیرم.
YOU ARE READING
One last time
Fanfiction"میدونی با این مدل مردنت ریدی؟" "ببخشید ولی من شما رو میشناسم؟" "بیا یه لیست از ارزوهای قبل مرگمون درست کنیم" "صبرکن چی؟" _________ وقتی که یه مرد مبتلا به سرطان معده که فقط میخواد زندگی خودش رو تموم کنه، با یه مرد مبتلا به سرطان خون که میخواد بدون...