به خودم نگاه کردم، یه تیشرت سفید با یه شلوارک کوتاه پوشیده بودم که با چکمه و عینک آفتابی ست شده بود. یه لباس ساواناییه عالی.
که بعد با شنیدن صدای جیغی برگشتم و به پشت سرم نگاه کردم و تهیونگی رو دیدم که داشت با چاپلوسی واسم فن بوی بازی درمیاورد.
"تو دقیقا مثل اون مردای پولداره آسیای شرقی شدی که پنج تا لامبورگینی، شیش تا رولس رویس و یه گربه ی فاکینگ گنده دارن که روی صندلی عقب ماشینشون میشینه و صاحب بعضی از معروف ترین رستوران های آسیایی هم هستن" تعریف تهیونگ منو خندوند.
"خفه شو و دست از تصور کردن چیزای مسخره بردار" گفتم که شونه بالا انداخت.
"اینو به خودت بگو، دیروز داشتی منو مثل یه لیدیه فرانسوی تصور میکردی" تهیونگ مردمک چشماشو چرخوند و منم از روی خجالت گلومو صاف کردم.
"بگذریم، ما قراره با جیپ بریم" واسه عوض کردن بحث گفتم.
و واقعا هم جواب داد، چون تهیونگ شروع کرد به دویدن دور اتاق و دست منم گرفت و مجبورم کرد که باهاش برقصم.
بعد از یکم خوشگذروندن از هتل بیرون اومدیم و سوار جیپی شدیم که قرار بود مارو برسونه به ساوانا.
تهیونگ قبلا دوبینش رو آماده کرده بود تا بتونه عکساشو بگیره.
"ما قراره مراتع، علفزار و بعدم حیوونای ساوانا، مثل فیلا و شیرا و گوزنا و الی آخر رو ببینیم. بعدش میتونید از دریاچه دیدن کنید، جایی که میتونید توش شنا هم بکنید، ویژگی خاص این دریاچه اینه که به اندازه ی یخ شفافه و آب شیرینی داره و خیلیم اینجا معروفه" راهنما توضیح میداد و من و تهیونگ با تعجب گوش میدادیم.
ما بالاخره به مقصدمون رسیدیم و تهیونگ سریع از جیپ پرید بیرون و باعث شد هردومون بخندیم.
"پس اولین جایی که میریم کجاست؟" از راهنما پرسیدم.
"به مراتعی میریم که اونجا میتونیم باغ زیبای رنگین کمان و گوزن و حیوونای کوچیک رو ببینیم" اون گفت و من با تکون دادن سرم دنبال تهیونگ رفتم، کسی که که داشت اینور و اونور میرفت از هر چیز قشنگی که میدید عکس میگرفت.
از بین زمین سبزسبزی رد شدیم و به سمت چمنزارها رفتیم، که با دیدن منظره ی زیبایی نفسمون تو سینه حبس شد.
خیلی زیبا بود، همه ی رنگا داشتن جلوی چشمامون شکوفه میزدن، جوری که انگار بهشت رنگارنگی بود که پرنده ها و حیوونا داشتن توش راه میرفتن و پرواز میکردن.
VOUS LISEZ
One last time
Fanfiction"میدونی با این مدل مردنت ریدی؟" "ببخشید ولی من شما رو میشناسم؟" "بیا یه لیست از ارزوهای قبل مرگمون درست کنیم" "صبرکن چی؟" _________ وقتی که یه مرد مبتلا به سرطان معده که فقط میخواد زندگی خودش رو تموم کنه، با یه مرد مبتلا به سرطان خون که میخواد بدون...