«یک هفته بعد، ساختمان رادیو، استدیوی ضبط»
روزهای آخر سال از همیشه شلوغتر بود. تهیونگ این رو میدونست اما نمیفهمید چرا همگی وقتی انقدر برای انجام کاری عجله دارند با صدای بلند صحبت میکنن؟ کلافگی از چهرهش مشخص بود. چهل دقیقهای میشد که مقابل پیانو قرار داشت اما صدای قدمهای افرادی که به جز اون توی اتاق نسبتا کوچیک قرار داشتند و اضطرابی که در حین انجام وظایشون بهش تحمیل میکردند هیچ کمکی به تنها کسی که ده دقیقهی بعد باید برای پخش زنده آماده میشد نمیکرد.
تهیونگ با چهرهی عبوس اونجا نشسته بود و سعی میکرد روی تمرین خودش تمرکز داشته باشه. مضطرب نبود. نتها همون نتهای کریسمسی هرسال بودند اما برنامههای فشردهی رادیو و تلویزیون، روی اون هم تاثیر گذاشته بود. دلش خونه رو میخواست.
مثل هر وقت دیگهای که توی مرکز اجتماع قرار میگرفت، نیاز داشت دقایقی از اون محیط و آدمها دور بمونه تا با خودش تنها باشه و بتونه انرژی از دست رفتهش رو برگردونه. مثل یه داروی خیالی میموند که باور داشتن بهش اون رو سرپا نگه میداشت. اما میدونست که در این شرایط این امکان وجود نداره.
سرش رو بلند کرد تا چهرهی آشنایی که دنبالش بود رو پیدا کنه. با دیدن جونگکوک لبخند محوی زد. اون مرد با نگاه جدی و دستهایی که توی جیب پالتوی تیرهش فرو کرده بود در دورترین قسمت از جمعیت ایستاده بود و اخم ظریفی که بین ابروهاش بود نشون میداد اون هم چندان از موقعیتی که در اون قرار گرفته راضی نیست.
تهیونگ لبخند محوی زد وقتی نگاه زیرچشمی مرد رو دید که به دختری که با صدای بلند میخندید چشم غره میره. ذرهای پشیمون و شرمسار بود که از جونگکوک خواست همراهیش کنه چون اصلا بنظر نمیرسید یه ذره بهش خوش میگذره.
تنها نکتهی مثبت این بود که آخرین روز قبل از تعطیلات بود و از امروز به بعد تماما در اختیار مرد قرار داشت.
دستهاش رو از روی کلاویهها برداشت و خیره به جونگکوک با چهرهای سعی کرد بامزگی رو بهش اضافه کنه لب زد: "متاسفم"اخم مرد بلافاصله از بین رفت و نگاهش رنگ محبت گرفت. چیزی در جواب نگفت. اشارهی کوتاهی به ساعت کرد و از پشت شیشه منتظر به پسر خیره شد. وقت اجرای تهیونگ رسیده بود.
کم کم افراد متفرقه اتاقک کوچیک ضبط رو ترک کردند و تنها تهیونگ موند و پیانوی قهوهای رنگی که مقابلش قرار داشت.پسر از سکوتی که بعد از بسته شدن در استدیو اطرافش رو احاطه کرد نفس آسودهای کشید و برای لحظاتی پلکهاش روی هم قرار گرفت. و بعد با اشارهی تهیه کننده شروع به نواختن قطعه کرد.
تعدادی از افراد از جمله کسانی که قبل از تهیونگ اجرا داشتند اون مکان رو ترک کرده بودند و افراد کمی که باقی مونده بودند از پشت شیشه به مردی که سر انگشتهاش با مهارت قابل توجهی کلایههای پیانو رو به بازی گرفته بود چشم دوختند.

ESTÁS LEYENDO
The Beast. [vkook/kookv]
Fanfic«عروسک من، آغاز و پایان من، غم ناتمام من.. من باز هم به دنیا میام و باز هم عاشقت میشم. من این بار خوب خواهم بود؛ و جایی پیدات میکنم که عشق من برای هردوی ما کافی باشه. تو یه دنیای دیگه.» این داستان شامل خشونت، آدمخواری یا کانیبالیسم (Cannibalism) هس...