با احساس سرگیجه پلکهاش از هم فاصله گرفت و بلافصله از نور مستقیمی که به چشمهاش خورد ابروهاش درهم پیچید.
نالهای از گلوی خشک شدهش خارج شد و سرش رو روی بالشت چرخوند. به اطراف نگاه مبهمی انداخت. در یک اتاق سراسر سفید و روی تخت تک نفرهای دراز کشیده بود. چیزی از روز گذشته به یاد نداشت و حتی مطمئن نبود از به خواب رفتنش چند ساعت گذشته.
جونگکوک اون رو روی تخت گذاشته بود؟ توی یکی از اتاقهای بیمارستان بود؟ به یاد داشت که آخرین بار روی مبل خونهی جونگکوک چشمهاش رو بست. چه اتفاقی براش افتاده بود؟ فقط یک نفر وجود داشت که میتونست به تمام سوالهاش جواب بده.
نگاه کنجکاوش به اطراف چرخید و چیز زیادی دستگیرش نشد. بنظر میرسید اتاق مهمان باشه چون هیچ جای اون فضای نسبتا کوچیک وسایل شخصی دیده نمیشد.
اتاق یه پنجره داشت که پردهی ضخیمی اون رو پوشونده بود. تخت سادهای گوشهی دیوار قرار گرفته بود و صندلی سفیدی مقابل میز ساده و خالی طرف دیگهی اون مکان کوچیک قرار داشت.
توالتی گوشهی اتاق بود که باعث تعجب پسر شد. اون فضا تهیونگ رو یاد سلولهای زندان میانداخت.ممکن بود حالش بد شده باشه و جونگکوک اون رو به بیمارستان رسونده باشه؟ چرا هیچ خاطرهی لعنتی از شب گذشته نداشت؟ به یاد نمیاورد که مست بوده یا چیزی مصرف کرده باشه. فرصت نکرد تا زیاد به فکر کردن بپردازه چون در اتاق آهسته باز شد و قامت جونگکوک جلوی دید پسر قرار گرفت.
تهیونگ با دیدن صورت آشنای مرد ناخودآگاه نفس راحتی کشید و جونگکوک رو دید که با خونسردی در اتاق رو پشت سرش بست و به طرف تختش اومد: "برات صبحانه اوردم"
تهیونگ لبخند مضطربی زد. سعی کرد روی تخت بشینه اما انگار چیزی مانع بود. با این حال نیمخیز شد:
"ممنونم.. معذرت میخوام متوجه نشدم که دیشب چطور خوابم-.."
حین صحبت کردن دستش رو بالا آورد و وقتی گرفتار شدن اون رو احساس کرد با تعجب به سمت چپ چرخید و دستبند فلزی رو دید که مچ دستش رو به میلهی آهنی تخت بسته.
با گیجی اخم کرد: "دستم.. چرا.."سردرگم به طرف جونگکوک چرخید اما اون مرد بیتفاوت نسبت به هر عکسالعملی سینی صبحانه رو کنار پاهای تهیونگ روی تخت گذاشت: "کامل بخور"
صدای خندهی خجالتزدهی تهیونگ رو شنید و دید که دست بستهش رو تکون میده و با دست آزادش زنجیر دستبند رو به سمت خودش میکشه: "این دیگه چه شوخیایه کو؟؟ بازیت گرفته؟؟"

YOU ARE READING
The Beast. [vkook/kookv]
Fanfiction«عروسک من، آغاز و پایان من، غم ناتمام من.. من باز هم به دنیا میام و باز هم عاشقت میشم. من این بار خوب خواهم بود؛ و جایی پیدات میکنم که عشق من برای هردوی ما کافی باشه. تو یه دنیای دیگه.» این داستان شامل خشونت، آدمخواری یا کانیبالیسم (Cannibalism) هس...