پارت²:بیا باهم غذا بخوریم

19 4 4
                                    

[ 26 جولای سال 1998 روستای بوسان،کره جنوبی ]
این داستان:بیا باهم غذا بخوریم

+آره...آره نگران نباش...عوم...عهههه گفتم نمیخوام... ایبابا تو رفتی اونجا مراقب عمه‌ت باشی یا نه برای من خرید کنی؟!...ای خدا باشه هرچی خودت دوست داری بخر...آره...آره...نه باهاش صمیمی شدم...دیگه منو دسته کم میگیری دیگه جیوو خانوم...باش...باشه پس،خدا.خدافظ...اوکی اوکی..‌خدافظ!

بعداز قطع کردن گوشی رو سر جاش برگردوند.بلند شد و به سمت در اتاق برادرش رفت.در زد:میتونم بیام؟

÷آره نونا.

در رو باز کرد.به پسری که نیم ساعت پیش اومده بود نگاهی انداخت و با لبخند به هردوتاشون گفت:آفرین بچه‌ها همینطوری درس بخونید،من دارم براتون جاجانگمیون درست کنم؛خواستم از تهیونگ بپرسم که جاجانگمیون دوست داری؟

٪آره یانی شی،مرسی.

هویان در جواب به تهیونگ لبخند زد.

÷چرا زحمت کشیدی مرسی نونا.

اکثرا خانواده و دوستان اطراف هویان اون رو یانی صدا می‌کردن:خواهش میکنم،مزاحم کارتون نمیشم به کارتون ادامه بدین.

در رو بست و به سمت آشپز خونه رفت و از تو کابینت ها مواد مورد نیازشو در آورد و شروع کرد به درست کردن نودل جاجانگمیون.کمی بعد تلفن زنگ خورد و هویان به سمتش رفت،جواب داد:الو؟

اونور خط:سلام هویانا.

از آرامش صدایی که تو گوشش پیچید لبخند زد:سلام هوسوکا.

اونور خط:چطوری خوبی؟

+آره خوبم تو چی؟

اونور خط:مرسی خوبم،هویانا میتونی امروز بیای بریم یکم راه بریم؟

+آم راستش دوست جونگ‌کوک اومده پیشش و تا شب باهمن،مامانم اینا هم رفتن بیرون روستا کار دارن و خب راستش نمیدونم تا کی بر میگردن ولی اونطور که گفتن شاید تا صبح برگردن،به منم گفتن که بیرون نرم و مواظب بچه‌ها باشم.

اونور خط:اوه خب عِی‌...

پرید وسط حرفش:هوسوکا باهم ناهار بخوریم؟

اونور خط:خ.خب کجا؟

+خونه‌ی ما!بیا خونمون میخوام غذا درست کنم باهم بخوریم!

اونور خط:خودتو به زحمت ننداز بذار خودم از بیرون غذا...

دوباره پرید وسط حرفش:نه نه نه اصلا حرفشو نزن هوسوکا،میخوام واست جاپچائه درست کنم کنارشم یکم کیمچی بخوریم.

اونور خط:وای عاشق این غذاعم.باشه پس،میبینمت!

+باشه،خدافظ!

قط کرد.رفت تو آشپزخونه و شروع کرد به آشپزی.
***
عرق رو پیشانی‌ش رو پاک کرد و به سمت اتاقش رفت.تصمیم به حموم کردن داشت پس رفت و سری حموم کرد.یک تیشرت سفید و شلوار جین یخی پوشید وموهاش رو با سشوار خشک کرد و گذاشت باز بمونه.بعداز زدن یک عطر شیرین پله هارو تند تند پایین رفت.

✨️Romeo & juliet✨️Onde histórias criam vida. Descubra agora