14

130 33 0
                                    

منظورش چیه ؟ میخواد بیشتر از این گیجم کنه ؟ اون بچه-
رشته ی افکارش با روشن شدن برق اتاق به کل از بین می‌ره و به پسری که دست به سینه بدون هیچ حسی بهش خیره شده بود نگاه کرد
- حالا که بیدار شدی جم کن برو ، جیسونگ و فلیکس کافین نیاز به سر بار ندارم
و همچنان به هیونجین منگ خواب نگاه کرد ، بالاخره شروع کرد به عصبی شدن و دستشو رو در اتاق کوبید
- با توام!!
هیونجین بیخیال نیشخندی رو لبش نشوند و پتو رو کنار زد و از جاش بلند شد
کل زمانی که خواب بود ، بوی کارامل تو ذهنش بود و انگار شیرین ترین خواب این چند سال عمرشو کرده بود
به طرف جونگین که با اخمای درهمش برای هیونجین از حالت عادی کیوت تر بود رفت و موهای پسر کوچیکتر که از قضا ازش کوتاه ترم بود رو بهم ریخت و باعث شد جونگین حتی بیشتر به خونش تشنه شه و مثل اژدهایی که با زنجیر بستنش تا طعمش رو تیکه پاره نکنه به هیونجین خیره شد.
- خب بگو ببینم غذا داری اینجا یا نه که از دیروز هیچی نخوردم!
جونگین از حرص هوفی کشید و موهاشو درست کرد و با خودش قسم خورد ی روز اون پسر مو بلند رو با دستای خودش بکشه! اصلا چرا بهش گفته بود بیاد اونجا؟ واقعا این کارا از خودش بعید بود
جونگین خبر نداشت ، اما همین که گذاشته بود هیونجین ، اون آدمی که همیشه رو‌ مخش بود توی اتاقش و دست به قضا روی تختش بخوابه ، چقد داشته خودش رو تو چشم جونگین میکرده که این اجازه نه از طرف مغزش ، بلکه از طرف قلبش صادر شده بود.
-فلش بک ، دو ساعت قبل-
بی حس از کنار پسری که مثل جنازه روی تابلو ولو شده بود گذشت و بیرون اتاق قدم گذاشت و کتابشو برداشت و مشغول خوندن شد
هر چقدر جمله که ایی که جلوی چشمش رو میخوند ، بیشتر نمی‌فهمید و تو فکر اون پسر ، هوانگ هیونجین غرق میشد
یچیزی درموردش جونگین رو کنجکاو کرده بود ، پشت اون چشمایی که ازشون شرارت و رو اعصابی میریخت چیزی وجود داشت که باعث میشد جونگین با دستای خودش خفش نکنه ، اما اون چی بود ؟ اصلا هیونجین چرا انقد مثل دم بهش می‌چسبید ؟
آهی کشید و بالاخره از جاش بلند شد و وارد اتاقش شد
پسر به ارومی روی تابلو خوابیده بود و صورت رنگیش رو‌ جلوی جونگین به نمایش میزاشت
اصلا و ابدا علاقه ایی به اعتراف کردن زیبایی هیونجین نداشت ، حتی نمی‌خواست قدمی باعث بشه اون پسر بهش نزدیک بشه ، هیچ‌ خوش نداشت دیوارای دفاعیشو پایین بکشه و اینکه اون اصلا علاقه ایی به پسرا نداشت !
اما باید می‌گفت که اون پسر واقعا زیباست.
برای بار هزارم آهی کشید و جلو رفت و این بار وسایل رو از زیر دست و پای کشیده و عضلانی پسر بیرون کشید و بخاطر سنگین بودنش نفسشو به سختی بیرون داد
- همش عذابی تیر برق
هلش داد رو تخت و با اکراه پتوی عزیزشو روش کشید
- باید کل اینارو دوباره بشورم
اما حتی خود جونگین هم میدونست که این حرفش قرار نیست عملی بشه و جونگین قراره هفته ها نفس های دارچینی از بوی تخت و بگیره
با دقت که نگاه میکرد ، زیر چشمای هیونجین سیاه شده بود و چهرش خیلی خسته بود ، تصمیم گرفت بره بیرون و حتی با اینکه ازش متنفر بود ، بزاره دقیقه ایی مثل انسان ها رفتار کنه و اجازه بده اون پسر با آرامش بخوابه.
اما حالا که اون پسر دوباره که بیدار شده بود داشت روی اعصاب جونگین سوهان میکشید
- خب ببینم تو‌ بلدی آشپزی کنی؟ البته بچه ها نباید دست به گاز بزنن خطرناکه باید با حضور بزرگتر این کار و بکنن
اینو گفت و چشمکی جذابی به جونگین فرستاد که باعث شد پسر بیشتر از قبل عصبی بشه
- تیر چراغ برق اگه میخوای نشکنمت بهتره همین الان خفه شی !
با حرص گفت و به هیونجینی که بیخیال نگاهش میکرد خیره شد
هیونجین پوزخندی زد و موهای بلندشو از توی صورتش کنار زد
- ببین بچه جون
آروم جلو رفت و همین باعث شد جونگین فقط کمی با استرس بهش خیره شه اما ذره ایی از جاش تکون نخوره
بالاخره وقتی به ی قدیمیش رسید ، سرشو خم کرد تا با سر جونگین تو ی راستا قرار بگیره
پوزخند رو لبشو حفظ کرد و نفس داغشو روی صورت پسر رها کرد و همین باعث شد خون به سرعت به سمت صورت پسر کوچیک تر هجوم بیاره و اونو به کیوت ترین شکل ممکن قرمز کنه
- اگه نمیخوای همین الان بخوابونمت زمین و به فاکت ندم ، بهتره که با من با ملایمت بیشتری حرف بزنی
لبخند شیطنت آمیزی زد و آروم حرفاشو زمزمه وار تو‌ گوش جونگین زمزمه کرد
و پسر درست طبق انتظاری که ازش داشت ، جونگین نفس عمیقی کشید به هیونجین خیره شد
- اگه فکر کردی این حرفت باعث میشه حتی ذره ایی ازت بترسم ، باید بگم آدم اشتباهی پیدا کردی آقای دکتر
درست همون‌طور که انتظار داشت ، هیونجین عاشق این شجاعت و نترس بودن تو چشمای جونگین بود
سرشو تکون داد و انگشت اشاره ی کشیدشو روی خط فک جونگین کشید و همین باعث شد پسر کوچیکتر با چشمای گشاد شده نگاهش کنه و در جا دست پسر بزرگتر رو با شتاب پس زنه
جونگین خواست چیزی بگه اما با شنیدن صدای در و وارد شدن جیسونگ و فلیکس حرفش توی دهنش ماسید
- هی جونگی جونگی کجایی جونگی
- وای من گشنمه و اگه درصدی غذا درست نکرده باشه قاتلش میشم!
هر دو نفر روشونو برگردوندن ‌و با دیدن جونگین و هیونجین تو اون فاصله کم شوکه سر جاشون ایستادن و رسما زبونشون بند اومد
هر چهار جفت چشم با تعجب همدیگه رو نگاه میکردن و در آخر این فلیکس بود که سکوت رو شکوند
- به به میبینم که جونگین هم به جمع گی ها پیوست
با ابروهای بالا رفته و شیطنت رو به جونگین گفت و همین باعث شد در کمتر از یک ثانیه جونگین هیونجین گیج رو به طرفی پرت کنه و سمت هیونگاش بره
- فلیکس چی داری برای خودت میگی؟ اولا که من گی نیستم ، دوما اگرم درصدی بودم هیچوقت ، تاکید میکنم هیچوقت از ادمی مثل اون خوشم نمیومد
با جدیتی که ازش بعید نبود گفت و همین باعث شد جیسونگ و فلیکس برای چند ثانیه به هم نگاه کنن و بعد انگار که خنده دار ترین جوک ممکن رو‌ شنیدن ، شروع کردن به قهقه زدن
- وای... دمت گرم جونگین خیلی وقت بود اینطوری نخندیده بودیم ، مگه نه فلیکس؟
فلیکس که از خنده روی شکمش خم شده بود و داشت اشکاشو پاک میکرد به سختی سرشو تکون داد
جونگین با بهت به صحنه ی رو به روش خیره شد که با پیچیدن دستی دور گردنش برگشت و به هیونجین نگاه کرد
به کل وجود اون رو توی خونه فراموش کرده بود ، سرش از بودن این همه ادم‌ احمق دورش درد گرفته بود
- خدایا منو نجات بده

I'm not g!yWhere stories live. Discover now