22

156 33 5
                                    

دستاش روی فرمون ماشین می‌لرزید ، فکش منقبض شده بود و قلبش به سرعت توی سینش می تپید
دستشو بلند کرد و چند بار روی فرمون کوبید
- لعنت بهت لعنت بهت لعنت بهتتت
بدون توجه به اطرافش پاشو روی ترمز ماشین گزاشت
تنها شانسی که آورده بود این بود که خیابونی که توش بود خلوت بود وگرنه تا حالا صد بار مرده بود
سرشو روی فرمون گزاشت و تند تند شروع به نفس نفس زدن کرد
عصبانی نبود ، خشمش فروکش کرده بود اما هنوز یچیزی بود که آزارش میداد .. شنیدن اون حرفا از جونگین ، قلب هیونجین رو نشونه گرفته بود
نفس کشیدن براش سخت شده بود ، نمی‌فهمید چرا انقد آسیب دیده
جونگین آدم مهمی توی زندگیش نبود ، فقط ی بچه که برای سرگرمی اذیتش میکرد
مگه اینطور نبود ؟
پس چرا وقتی با اون چشمای گیج و خجالت زدش به هیونجین خیره شده بود باعث شده بود تا بخواد همونجا دست پسر و بگیره و برای خودش بدزدتش چون عمیقأ حس میکرد همچین چهره ی زیبایی نباید در معرض عموم قرار بگیره
اما نه
سرشو تکون داد
افکار مزاحم و مضخرفش داشتن بیشتر از هر وقتی نابودش میکردن
- آروم باش هیونجین دیگه تموم شد ، از این به بعد جونگینی وجود نداره
خودشم مطمئن نبود این حرفی که میزنه قراره واقعا عملی بشه یا نه ، اما با هر کلمه ای که از بین لباش بیرون میومد ، خمیده شدن شونه هاش رو بیشتر احساس میکرد
نفس عمیقی کشید و برای چند ثانیه چشماشو بست
شاید واقعا نیاز بود که این کار و بکنه
تبدیل بشه به هیونجین بی احساسی که سالها بود درونش کشته شده بود
سرشو بلند کرد و با چشمای بی حسش به رو به روش خیره شد
سوییچ ماشین رو چرخوند و راه افتاد

جیسونگ نیم نگاهی به جونگین خواب انداخت و از اتاق بیرون اومد
روز عجیبی بود ، اول از همه فلیکس و حالا جونگین و هیونجین
نمیدونست دیگه چی در انتظارشونه اما اصلا خوش بین نبود
دیدن آدمای اطرافش که به این حال افتاده بودن .. فقط داشت بیشتر جیسونگ رو آزرده میکرد
به سمت اتاق چان که فلیکس داخلش بود رفت
پشت در ایستاد و آروم در زد
- بیا تو
وارد اتاق شد و نگاهی به داخلش انداخت و فلیکس رو گوشه ی تخت جمع شده تو خودش دید
- فلیکس؟
فلیکس با شنیدن صدای جیسونگ بلند شد و تو جاش نشست
- هانا
جیسونگ لبخندی زد و به طرفش رفت
امروز صبح که فلیکس رو دیده بود ، سر حال به نظر میومد ، با اینکه انگار درد داشت اما به هر حال ، تنها کسی که امروز حالش خوب بود فلیکس بود پس جیسونگ نمی‌خواست ناراحتی اون پسر رو هم ببینه
- هی پسر به نظر میاد ی کاری کردی
فلیکس خندید و سرشو تکون داد
جیسونگ روی تخت دو نفره رو به روی فلیکس نشست و شیطون ابروشو بالا انداخت
- چیکار کردی شیطون بلا
و با چشماش به گردن فلیکس اشاره کرد
فلیکس دستشو روی گردنش گزاشت و زبونشو برای جیسونگ بیرون آورد
- همون کاری که فکر می‌کنی
- خوب بود ؟
جیسونگ هیجان زده پرسید
- هممم
فلیکس با عشوه سرشو تکون داد و در نهایت چشمکی زد
جیسونگ بهت زده چند باری پلک زده
تا به حال نشده بود فلیکس با کسی باشه و انقد از خودش راضی باشه
لبخند لرزونی زد و خودشو تو بغل پسر مو بلوند انداخت و زد زیر گریه
- یاا یونگبوکاا فکر نمی‌کردم بالاخره خوشحالیتو ببینمم .. فین.. بالاخره .. توام .. شوهرتو .. پیدا کردییی
فلیکس سعی داشت تا از خنده پاره نشه ، جیسونگ درست می‌گفت ، از بین اون سه نفر فلیکس تنها کسی بود که تونسته بود بالاخره کسی رو پیدا کنه که بهش حس خوبی رو میده و این باعث خوشحالی اون سه نفر میشد
فلیکس با به یاد آوردن جونگین دستاشو روی سر جیسونگ گزاشت و سرشو بلند کرد
- جون..
- چه اتفاقی اینجا داره میفته ؟
هر دو نفر شوکه به مینهو که به چهارچوب در دست به سینه تکیه داده بود خیره شدن
جیسونگ دماغشو بالا کشید و به مینهو خیره موند و هیچی نگفت
- چه خبری باید باشه ؟ داشتیم درمورد جونگین حرف می‌زدیم هیونگ گلم
و لبخند پهنی به مینهو زد
مینهو همچنان به اون دو نفر خیره موند اما با دیدن سنگینی نگاه جیسونگ که انگار داره از بالا تا پایینشو اسکن می‌کنه ابروشو بالا انداخت
- مشتری اومده ، نه چان اینجاست و نه سانا منم نمی‌دونم بهشون چی بگم
جیسونگ با شنیدن حرف مینهو از دید زدنش دست برمیداره و مثل برق گرفته ها از جلوی چشم فلیکس و مینهو غیب میشه
بعد از رفتن جیسونگ سکوت اتاق و در بر میگیره
- دوستای عجیب تر از خودت پیدا می‌کنی بعدش نیاز میشه همتونو با هم بفرستم تیمارستان
هوفی می‌کشه و سرشو تکون میده و فلیکس گیج و تنها میزاره و به صدای اعتراض آمیزش توجهی نمیکنه
دستاشو تو جیبش می‌بره و به سمت راهرو مغازه قدم برمیداره که صدای جیسونگ رو میشنوه
- بله این گیتار یاماها سی چهله و گیتار خوبیه برای شروع اما حرفه ایی ترش..
بقیه ی حرفای پسر و نفهمید ، فقط بهش خیره موند
جیسونگ شبیه پسرای کوچیکی بود که تازه دوران نوجوونیشون تموم شده
پر انرژی بود ، درست مثل فلیکس
اما این بار انگار این انرژی متفاوت بود و مینهو رو به خودش جذب میکرد
روی پله ی پشت پیشخوان میشینه و دستشو زیر چونش قرار میده
وقتی یاد شب قبلش و اتفاقاتی که با اون پسر از سر گذرونده بود میفته ، خندش میگیره
- بفرمایید اینم از کاور گیتارتون ممنون که مغازه ی مارو انتخاب کردید
بعد از رفتن مشتریا برمیگرده تا محصولاتی که فروخته رو بنویسه که با مینهو چشم تو چشم میشه
دستشو رو قلبش میزاره ‌و نفسی می‌کشه
- چرا مثل جن زده ها اونجا تو تاریکی نشستی ؟ ترسیدم
و چشم غره ای به مینهو می‌ره
صدای پوزخند مینهو رو از پشتش میشنوه و وقتی که سرشو برمیگردونه صورت مینهو رو تو فاصله ی کمی از صورت خودش می‌بینه
- هی چی..
با گذاشتن انگشت اشارش روی لبای جیسونگ ، پسر و ساکت می‌کنه
- هیس ، گوشه ی پیشونیت زخمه
با درآوردن چسب زخمی از توی جیبش ، جلوی چشمای جیسونگ تکونش میده
جیسونگ خیلی پوکر به مینهو نگاه می‌کنه ، از رفتارای ضد و نقیض مینهو خسته شده بود
راستشو بخواید ، جیسونگ دیشب منتظر بود منتظر نشستن لبای سرخ مرد رو لبش.
اما چی نصیبش شد ؟ هیچی
جیسونگ درگیر علاقه ایی شده بود که یک طرفه بود ، از نظر خودش
دلیلی هم که همیشه با مینهو بد رفتاری میکرد همین بود
مینهو همیشه جایی بود که جیسونگ بود ، کاری میکرد که صورت جیسونگ سرخ شه و تپش قلب بگیره اما در نهایت ، با ی بهونه ی مسخره ازش فاصله می‌گرفت
قبل از اینکه مینهو بتونه چسب زخم رو روی زخم گوشه ی پیشونیه پسر کوتاه تر بزاره ، جیسونگ بی حوصله دستشو پس زد
- ولش کن خودش خوب میشه نیازی بهش نیست
و‌ خواست از زیر اون فضای سنگین تو حلق مینهو فرار کنه که با نشستن دست مینهو روی پهلوش و چسبوندنش به صندوق ، بهت زده به مرد نگاه می‌کنه
مینهو سرشو روی صورت جیسونگ خم می‌کنه و همین باعث میشه تا جیسونگ پایین بره تا از دست مینهو در امان باشه اما با نشستن دست مینهو روی کمرش و یهویی کشیدنش به سمت خودش ، رسما بدنش به بدن مرد چسبید
آب دهنشو قورت داد و سعی کرد گارد دفاعیشو پایین نیاره
- آروم باش آروم باش هان جیسونگ
توی ذهنش به خودش یادآوری کرد
- تکون نخور
- اگه بخوامم نمیتونم انقد سفت گرفتی که نمیتونم نفس بکشم
بی حوصله رو به مینهو گفت و سعی کرد خودشو از تو بغل مینهو بیرون بکشونه
- چرا اینجوری رفتار می‌کنی ؟ ولم کن من که دوست دخترت نیستم اینجوری منو به خودت چسبوندی
و با عصبانیت به مینهو خیره میشه
با شنیدن حرف جیسونگ ، حلقه ی دستش دور کمر پسر شل میشه
جیسونگ میاد از این فرصت طلایی که پیدا کرده بود استفاده کنه اما این بار قرار نبود به همین راحتی بتونه از دست مینهو فرار کنه
قبل از اینکه بتونه از مینهو دور بشه ، مچ دستش توسط مینهو اسیر شد و خیلی سریع به سمت راهروی پشت مغازه کشیده شد
به قدری سریع اتفاق افتاد که حتی برای لحظه ایی هم نتونست تقلا کنه
مینهو بعد از اینکه وارد راهرو شد ، جیسونگ رو به دیوار کوبید و دستاشو کنار بدن پسر ستون کرد
سرشو پایین انداخت و شروع به خندیدن کرد
- دوست دختر ؟ واقعا حرفت خنده دار بود هان جیسونگ
سرشو بلند می‌کنه و به جیسونگ ترسیده و شوکه خیره میشه
پوزخند روی لبش پر رنگ تر از هر لحظه ایی خود نمایی میکرد
سرشو جلو برد ، به قدری سرشو جلو برد که نفسای گرمش روی لبای جیسونگ بیفته
- برام مهم نیست به چی فکر می‌کنی ، به هر حال چه دوست دختر داشته باشم و چه نداشته باشم به تو ربطی نداره ..
با چشمای خمارش صورت جیسونگ رو توی اون فاصله رصد کرد و برای بار هزارم خواست که اون پسر و به سخت ترین حالت ممکن ببوسه ، از اعماق وجودش
نگاه ها و رفتار های مینهو ، جیسونگ هیچوقت این روی مینهو رو ندیده بود و توی قلبش میدونست که از همین الان دیوونه وار روش کراش زده
و هم زمان ازش می‌ترسه
- واقعا خنده داره هانا
قلب جیسونگ پایین ریخت
پاهای جیسونگ سست شده بود و دیگه تحمل وزن شو نداشت
مینهو سرشو کنار گوش جیسونگ برد و روی لاله ی گوش
- پس سعی کن باهاش کنار بیای .. سنجاب کوچولو
ثانیه ایی بعد ، دیگه مینهوایی اونجا نبود ، تنها اثراتش بودن که با جیسونگ باقی مونده بودن
قلب جیسونگ توی سینش یخ زده بود
دستاش سرد سرد شده بودن و رسما داشت از شدت هیجان و ادرنالین توی بدنش می‌مرد
- لی مینهوی.. عوضی
دستاشو مشت کرد و ناخونشو توی دستش فشار داد
روی زمین نشست و زانوهاشو‌ تو بغلش گرفت
جیسونگ هر چقدر قوی باشه ، به قول مینهو نمیتونه در مقابل اون همونطوری که همیشه هست باشه
- چرا اینجوری رفتار می‌کنی ؟..

I'm not g!yWhere stories live. Discover now