25

1.6K 223 43
                                    

با صدای زنگ گوشیش برای چندمین بار به زور دستش و دراز کرد گوشیش و برداشت و بی توجه به شماره جواب داد: بله؟؟

_هیــــــــــونگ بدبخت شدمم؟

با صدای عاجز هونگ جونگ رو تخت نشست
+چیشده؟

+من نمیخواستم.. دیشب.. سویونـ. من.. یعنی سویون.. نمیخواستم ولی سویون..

با کلافگی گفت: سویون و زهرمار چخبرته سره صبحی مگه تجاوز کردی بهش؟

با سکوت هونگ جونگ چشماش درشت و شد و داد زد: چیکار کردی تو؟

_نمیدونم هیونگ! یادم نمیاد

صدای ناراحت هونگ جونگ باعث شد خودش و کنترل کنه اینبار با لحن اروم تری گفت: خیلی خب بیا اینجا ببینم چیکار باید بکنیم!

_باشه

تماس و قطع کرد و نگاهی به ساعت انداخت هشت و نیم بود جونگکوک الان شرکت بود و راحت تر میتونست با هونگ جونگ حرف بزنه

با یاد اوری دیشب نیشخندی رو لباش جا خوش کرد

فلش بک««

یقه کت جونگکوک و گرفت و به خودش نزدیک تر کرد رو نوک باهاش وایساد و تو چشمای گردالی از تعجبش زل زد و گفت: دوست داری واسه تو دلبری کنم؟؟ الان باید تورو به چشم شوهر ببینم اره؟

جونگکوک اخماش و توهم کشید.. دستاش و از دور یقش باز کرد و باز چسبوندش به دیوار
_به نفعته تا زمانی که اسم من پشت اسمته مواظب رفتارت باشی

+اون فقط یه بازیه

پوزخندی زد صورتش و نزدیک برد جوری که بینی هاشون باهم برخورد داشت
_دلت میخواد تبدیل به واقعیش کنم؟

تهیونگ متقابلا پوزخندی زد سرش و کمی بلند کرد و با هرکلمه ای که میگفت لباشون کوتاه بهم برخورد میکرد و جونگکوک و کلافه میکرد
_مگه تو خواب ببینی!

هول کوچیکی بهش داد و وقتی خواست از زیر دستش در بره محکم به دیوار کوبیده شد و گرمی لبای جونگکوک و رو لباش حس کرد.

چشماش گرد شد فکر نمیکرد هیچوقت جونگکوک واسه بوسیدنش پیش قدم بشه! اما چیزی که به خوبی متوجهش شد این بود که کلمات رو جونگکوک تاثیر زیادی دارن..خیلی زیاد!

جونگکوک ازش جدا شد با انگشت شصت گوشه لبش و پاک کرد تو چشماش خیره شد و گفت: من تو بیداری زندگی میکنم عزیزم!

اروم فاصله گرفت و رفت اون بوسه با اینکه از روی حرص و کوتاه بود اما مانع حس خوبی که اون دونفر توی اون لحظه داشتن نشد

»»»» برگشت

زبونش و رولبش کشید خنده ای کرد و از جاش بلند شد

مشغول جمع کردن ظرفای صبحانه بود که با صدای در، ظرفا رو توی ظرف شویی ول کرد و رفت درو باز کرد

sweet compulsionWhere stories live. Discover now