32

1.5K 241 49
                                    

درحالی که خمیازه میکشید از پله ها پایین اومد که ناگهان یه چیزی تو حلقش فرو رفت عقی زد و سرش و عقب کشید، با غیض به مینگی نگاه کرد و گفت: مرض داری مگه؟

مینگی انگشتش و پایین اورد و با خنده گفت: مقداری.. ناراحت نشو یه حرکت خود جوش از روی عادت بود

چشمی چرخوند و با هول ارومی از سر راه کنارش زد
+عادتای زشتی داری ادم انگشتش و تو هر سوراخی نمیکنه مخصوصا سوراخ من

با قهقه مینگی مکثی کرد و با فکر به جملش کف دستش و تو پیشونیش کوبید
+سوراخ دهنم...
اما اون بی توجه خم شده بود و میخندید

لب برچید و با مشت رو کمرش زد: نخند دیگه اشتباه جمله ای بود

مینگی صاف ایستاد و خندش و جمع کرد
_اشتباه جمله ای دیگه چیه

+همینایی که من همیشه میکنم

_اشتباه لفظی؟!

بشکنی زد و گفت: افرین اره همینه

با دیدن یونگی که وارد عمارت شد با ذوق به سمتش رفت
+هیوونگ

یونگی لبخند خسته ای زد و به راهش ادامه که با دیدن حرکت تهیونگ متعجب ایستاد و نگاش کرد

تهیونگ تازه یادش افتاد از دست یونگی دلخوره بین راه ناگهانی عقب گرد کرد و همونطور که غر میزد با قدمای کوتاه و سریع ازش دور شد مینگی جلوش ایستاد و پرسید: چیشده؟

با بیخیالی گفت: چیز خاصی نیست یهو یادم اومد قهرم باهاش

با تردید پرسید: دوست پسرته؟

تهیونگ با تعجب قصد اعتراض داشت که از پشت تو اغوش یونگی فرو رفت و حرف تو دهنش خشکید.. این اولین باری بود که یونگی بغلش میکرد، هیونگش همیشه از بوس و بغل فراری بود حتی تهیونگ هم به زور اونو بغل میکرد
_معذرت میخوام تهیونگ یکمی تحت فشار بودم زبونم دست خودم نبود... اشتی میکنی باهام؟ هیونگ واقعا متاسفه.!

تهیونگ لبخند گشادی زد تو بغلش چرخید و متقابلا بغلش کرد
+من که قهر نبودم هیونگی فقط مقداری چص کرده بودم

یونگی انتظار دیگه ایم نداشت ازش لبخندی به مهربونی و دل بزرگش زد
_ممنونم ته

سعی کرد از خودش جداش کنه نشد

خنده خبیثی کرد و گفت: هاها فکر کردی الان که تو دهنم اومدی به همین راحتی ولت میکنم بری

مینگی همونطور که یقه تهیونگ و گرفت و عقب کشید با اخم گفت: تهیونگ جمله هات عمیقا ایراد دارن

تهیونگ اخم تخسی کرد و دست ب کمر گفت: خودم میدونم.. ولی تو خیلی احساس راحتی میکنیاا بگو هیونگ دهنت عادت کنه

مینگی پوزخندی زد و جلو رفت وقتی دید تهیونگ به اون پسری که احتمالا دوست پسرشه تکیه داده روش خم شد و گفت: فقط محض اطلاعت میگم من چهار سال ازت بزرگترم.. هیونگ..!

sweet compulsionWhere stories live. Discover now