26

1.6K 226 50
                                    












مشغول قهوه خوردن بودن که بحث بین پدرش و تهیونگ توجهش و جلب کرد

_داری جر میزنی

با خنگی اخمی کرد و جواب داد
+نخیر... من ندارم جر میزنم
مکثی کرد و با تردید جملش و یه بار برای خودش هجی کرد: من.. ندارم.. جر میزنم.... معنی نمیده!!! من دارم جر نمیزنم؟؟ اینم نمیشه..

حونگکوک با خنده سر تکون داد و اقای جئونم با نگاه خندونی که بهش انداخت گفت: منو نمیتونی گول بزنی

+بابااااا..! من اصلا این بازی و درست بلد نیستم چجوری دارم جر میزنممم؟؟

یهو انگار چیزی یادش اومد نیشش و باز کرد با هیجان داد زد: اها فهمیدم! دارم جر نمیزنممم!

لب برچید و گفت: اینم که گفته بودم!

جونگکوک با خنده گفت: جر نزدم

+افرررینننن
رو به اقای جئون کرد با انگشت به جونگکوک اشاره کرد و گفت: همین که گفت.. نزدم!

_بابا این یه جمله رو درست نمیتونه بگه بعید میدونم مغزش توانایی جر زدن داشته باشهـ

اخم کرد و با تخسی گفت: اره دیگه مغز من اگه توانایی داشت که الان تو شوهرم نبودی

صدای اعتراض جونگکوک تو صدای خنده بلند پدرش گم شد
_چرا میخندی..؟ بابای منی یا اون؟

روبه جونگکوک اخمو زبونی در اورد و گفت: چی فک کردی معلومه که من! کی میتونه دربرابر شیرینی من مقاومت کنه؟

ابرویی بالا انداخت و گفت: حتما بابامم عاشقت شده؟!

محکم سرش و به نشونه تایید تکون داد: هوم!

رو برگردوند سمت اقای جئون .. مهرش و یواشکی تکون داد و جوری که انگار کاری نکرده گفت: اون حسود و ول کن بابا بیا ادامه بدیم

اقای جئون زد رو دستش و با اعتراض گفت: باز که داری جر میزنی؟

تهیونگ که اینبار مچش گرفته شده بود خندید و گفت: غلط کردم!!

****

+خو چه مرگته از صبح عین مجسمه ابولهول نشستی بغل من

×هیچی

پس گردنی محکمی به جیمین زد
+گوه نخور.. زر بزن

×براااچیی میزنی خببب؟

+حرف نزنی بازم میزنم

جیمین بلند شد و گفت: اگه شوهرت دعوا نمیکنه بریم بیرون؟

هوا کمی سرد شده بود سویشرتش و از روی صندلی برداشت و لب زد: بیا بریم چیزی نمیگه

باهم سمت محوطه شرکت رفتن جیمین تو خودش بود و حرفی نمیزد، این تهیونگ و اذیت میکرد

sweet compulsionOù les histoires vivent. Découvrez maintenant