28

1.6K 220 49
                                    

متن چک نشده....

کنار جیمین نشسته بود حالش خوب نبود سرگیجه داشت و حس میکرد هر لحظه ممکنه محتویات معدش و بالا بیاره
جیمین که متوجه حال بدش شد زیر بغلش و گرفت کمکش کرد سرپا شه
با اولین عقی که زد دست جیمین و پس زد و به سرعت به سمت لبه کشتی رفت و با تکیه گاه قرار دادن دستاش سمت دریا خم شد اما ثانیه ای طول نکشید که با سیاهی رفتن چشماش تعادلش و از دست داد و پرت شد صدای داد خودش و جیمین توجه بقیه رو جلب کرد

چشماش و محکم روهم فشار داد و با وحشت در انتظار خیس شدن بود، با چنگ محکمی که به دستش زده شد بهت زده چشماش و باز کرد و با دیدن ناجیش داد زد: تو براچی منووو گرفتیی؟؟

مینگی محکم تر دستش و گرفت و گفت: پس کی بگیره؟

دست ازادش و جلوش گرفت تا از برخورد شدیدش با کشتی جلو گیری کنه
+جونگکوک بگیره.. مگه تو فیلما اینجوری نبود؟؟

جیمین که حالا با چهره وحشت زده کنار مینگی وایساده بود داد زد: زهر مار الان وقت مسخره بازیه اخهه

مینگی اما با خنده گفت: ناراحتی ولت کنم جونگکوک بیاد

با ترس سرش و به دو طرف تکون داد و گفت: نه نه.. نکنیا ولم نکنیااا من از اب میترررسممم قول میدم عین ادم صدات بزنم فقط منوو بکش بالا الان کوسه میخورتمممم

جونگکوک که با صدای داد از اتاق کشتی بیرون اومده بود با دیدن تعدادی که گوشه ای جمع شده بودن و به پایین نگاه میکردن جلو رفت

_چخبره؟؟

جیمین برگشت سمتش و گفت: تهیونگ افتاد پایین

_ چـــــــی؟

با نگرانی پا تند کرد و جیمین و کنار زد با دیدن تهیونگ اویزون اخم غلیظی کرد: اونجا چیکار میکنی

با قیافه پوکر گفت: دارم هوا میخورم.. پرت شدم پایین خب این چه سوالیه؟

با لحن گریونی ادامه داد: بابا بکشید بالا منوو میترسممم از ابــــــــــــــــــــــــب

جونگکوک نگاهی به مینگی انداخت
_یکم بکشش بالا میگیرمش

مینگی سری تکون داد و به گفتش عمل کرد
جونگکوک به سمتش خم شد و با گرفتن زیر بغلاش به سمت بالا کشیدش
وقتی صوورتش مقابلش قرار گرفت دستای لرزونش و دور گردن جونگکوک حلقه کرد

جونگکوک با اطمینان از محکم بودن حلقه دستاش دور گزدنش، زیر بغلش و ول کرد دستاش و دور کمرش پیچید و محکم به خودش فشارش داد

به محض اینکه سطح کشتی رو حس کرد زانو هاش خم شد پاهاش از ترس سر شده بودن توانایی ایستادن نداشتن با نشستنش، جونگکوک هم همراهش نشست تهیونگ و از خودش جدا کرد موهای رو پیشونیش و کنار زد و اروم زمزمه کرد: خوبی؟

sweet compulsionDove le storie prendono vita. Scoprilo ora