12

1.6K 242 40
                                    




جونگکوک ریموت و زد و ماشین و داخل برد.. به محض ورود اخماش از تاریکی مطلق خونه توهم رفت پیاده شد و با شک سمت اتاقک اقای لی رفت وچند بار در زد و صداش زد اما جواب نگرفت با شونش چندبار محکم کوبید ب در.. در با صدای بدی باز شد وقتی جسم اقای لی رو وسط اتاق دید با هول رفت سمتش با دیدن باریکه خونی که روی پیشونیش خشک شده بود دستش و سمت بینیش برد وقتی دید تنفسش نرماله با خیال راحت نفسش و بیرون داد اما با یاداوری چیزی از جاش پرید: تهیونگ!

با دو به سمت خونه رفت و با صدای بلند صداش زد: تهیــــــــــونگ
_تهیونگ بالایی؟؟

به قدماش سرعت داد از پله ها بالا رفت در اتاقش و باز کرد با ندیدنش نفسش حبس شد نا امید در تک تک اتاقا رو باز کرد اما هیچ خبری از پسر نبود با تماسی که با امبولانس گرفت رفت تو حیاط و منتظر موند که بیان اقای لی رو ببرن

کلافه دستاشو تو موهاش فرو کرد کل حیاط و قدم رو رفت هنوز بیست دقیقه هم از تماس تهیونگ نگذشته بود با یاد اوری تماسش امید کوچیکی تو دلش روشن شد گوشیشو برداشت و شمارش و گرفت اما با شنیدن خاموش بودنش کلافه تر شد

شاید اصلا خونه نیومده بود؟ شاید ترسیده و فرار کرده بوود
باز گوشیش و برداشت و دنبال شماره ای گشت با پیدا کردنش ضربه ای رو شماره زد جواب نداد دوباره و سه باره گرفت تا بالاخره صدای خابالویی جواب داد: بلـــــــــــــه چیه سر اوردی نصف شبی؟!

لب گزید و اروم پرسید: یونگی شی؟

یونگی مکثی کرد نگاهی به شماره انداخت چشماش از تعجب گرد شد و سرجاش سیخ نشست: جونگکوک شی!!! چیزی شده اتفاقی افتاده؟

جیمین که تازه از حموم دراومده بود با شنیدن اسم جونگکوک رادارش فعال شد خودش و کنار یونگی پرت کرد و گوشش و به گوشی چسبوند

_عاا نه فقط.. میخواستم ببینم تهیونگ پیش شماست؟

یونگی اخمی کرد به ساعت نگاهی انداخت و گفت: نه من نیم ساعتی میشه رسوندمش خونه چطور مگه؟؟

_هیچی ممنون ببخش مزاحم خوابت شدم

تماس و قطع کرد رو سکو کنار اتاق نشست ناامید تر از قبل شده بود حالا باید چیکار میکرد سراغش و از کی میگرفت
_ باید به پلیس خبر بدم؟؟ شاید باید تا فردا صبر کنم؟ ولی اگه بلایی سرش بیارن چی؟

کلافه باز شروع کرد ب راه رفتن ترسیده، هول کرده و بلاتکلیف بود واقعا نمیدونست باید چیکار کنه با یاداوری باباش هجوم برد سمت گوشی میتونست رو تجربه و سن و سالش حساب کنه اما تا گوشی برداشت زنگ خورد یونگی بود با فکر این که خبری داره سریع جواب داد اما با شنیدن صدای دادی گوشی و از گوشش فاصله داد: تهیــــــــــــــــــــونگ کجاست؟؟

sweet compulsionTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang