1

4.6K 389 136
                                    




باا داد گفتم: مامااااان چرا نمیفهمی؟ شما رسمااا دارین منو میفروشین!

_چه فروختنی تهیونگ بابات صلاحت و میخواد

زرشککک اصلا نفهمیدن چجوری بزرگ شدم حالا دم از صلاح و مصلحت میزنن بیلاخ بابا(😅🙏🏻)

+اووو.. صلاح من؟؟

دستم و رو تکیه گاه مبل گذاشتم سرم و پایین گرفتم
+راستش و بگو باز چه گندی زدن که قراره با همچین خبری بپوشونن؟؟ خودتم میدونی این چیزی نیست که رئیس جمهور به راحتی باهاش کنار بیاد

~تو مسائلی که بهت مربوط نیس دخالت نکن

با صدای بابا سرم و بلند کردم

تک خنده ای کردم
+جالبه اونی که قراره ازدواج کنه منم اونی که قراره سوژه اخبار و مردم باشه منم تهشم به من مربوط نیس؟

با قیافه جدی ادامه دادم: من باید بدونم به چه دلیل قراره با یه پسر ازدواج کنم

پوزخند ترسناکی تحویلم داد

~میخوای بگی از این وضعیت خوشت نمیاد؟؟

اب دهنم و به سختی قورت دادم شونم و یکم جمع کردم و سرمو سمت شونم خم کردم
+ببخشید دقیقا از کدوم قسمتش؟

نگاه خیرش و حس کردم میترسیدم تو چشماش نگاه کنم
نکنه فهمیده؟؟ گند زدی تهیونگ گنددد!

~ رابطت با پسرا

لب گزیدم وسرم و انداختم پایین ای گوه توش...

انگشت شصت و اشارمو بهم نزدیک کردم همونطور که یواش یواش سرمو اوردم بالا گفتم: خب یه کوچولو.. همش اینقد🤏🏻

به چشماش نگاه کردم همچنان عین ببر اهو دیده!! نگام میکرد
یکم فاصله بین انگشتام و بیشتر کردم و گفتم: شایدم اینقد؟؟

همچنان نگاه...
بین دوتا دستم اندازه یه کف دست و نشون دادم و با هول گفتم: باور کن بیشتر از این راه نداره

لبخند خیلی محوی زد.. خیلی خیلی محو... در حدی که باید تهیونگ باشی تا بفهمی این لبخند بود

~به هر حال فردا میاد دنبالت هم اشنا میشین هم برید دنبال کارای مراسم ازدواجتون

زرت....
برگشتیم سر خونه اول بحث بی فایدس تهیونگ یه هفته فقط تو بطری گوزیدی بیا زور بیخود نزنیم فایتینگ

+مراسم خاستگاری چی؟؟ همینجوری خالی خالی؟؟

بازم فقط نگاه نصیبم شد
_چیه خب من به رسم و رسوم پایبندم

با تمسخر گفت: تو بری یا اون بیاد؟

میخواستم بپرسم قراره من بکنم یا کرده بشم ولی سکوت بهتره...

بی توجهه به من کمی از قهوش خورد پووووف منم. چص کنم و زدم به برق برگشتم برم سمت اتاقم که صدای مامان و شنیدم
_شام حاضره تهیونگ بمون شامت و بخور بعد برو

sweet compulsionDove le storie prendono vita. Scoprilo ora