ساک کوچیکی که تو دستش بود و توی ماشینش گذاشت و بار دیگه خودش و تو آغوش جونگکوک جا داد،سرش و تو گردن مرد فرو برد و گفت:
"دلم برات تنگ میشه،خوب بخور،خوب هم بخواب زیاد از خودت کار نکش و به خودت استراحت بده اونجا همش چکت میکنما حواست باشه!"
جونگکوک حلقه دستاش و دور بدن تهیونگ محکمتر کرد و با خنده گفت:
"منو تهدید میکنی کله فرفری؟آه باشه حواسم هست توهم مواظب خودت باش!"
تهیونگ لبخندی زد و سرش و بالا آورد و به جونگکوک خیره شد،جونگکوک بوسه عمیقی رو لبای تهیونگ گذاشت و گفت:
"باهم درتماسیم"
"اوهوم سه روز بیشتر اونجا نمیمونم"
جونگکوک بوسه ای رو پیشونی تهیونگ گذاشت و تهیونگ هم متقابلا گونه مردش رو بوسید و دستی برای هم تکون دادن و تهیونگ از نگاه جونگکوک دور شد،به گفته تهیونگ تولد خواهرش بود و باید میرفت دگو.
لابلای حرفای تهیونگ اینو متوجه شده بود که انگار دلخوری ای با پدر و مادرش داره درهرصورت سوال بیشتری از تهیونگ نپرسید تا معذبش نکنه.
وارد خونه شد که بلافاصله صدای زنگ موبایلش رو شنید،برادر بزرگترش بود...با تعجب یه تای ابروش و بالا انداخت و ثانیه ای بعد اخمی روی پیشونیش نشست و جواب داد:
"بفرمایید؟"
-"سلام دونسنگ،حالت چطوره؟"
از اون لحن حرف زدن حالش بهم میخورد،پوزخند عصبی ای زد و گفت:
"دونسنگ؟مگه هنوز من وجود دارم که باهام تماس میگیری و میگی دونسنگ؟من حتی یادم نمیاد آخرین باری که دیدمت کی بود!"
-"اوه چقد گلهمندی پسر...خب مدتی ازت خبر نداشتم گفتم یه خبری ازت بگیرم!چهخبر؟اوضاع احوالت چطوره؟"
جونگکوک شک نداشت یه کاسه ای زیر نیمکاسهست...به تندی جواب داد:
"عالی،اتفاقا پیش پای زنگ زدنت توپه توپ بودم ولی تا صداتو شنیدم بدجوری حالم گرفته شد."
بالاخره لحن بد همیشگی برادرش رو شنید:
"منم همچین علاقه ای به حرف زدن با یه موجود پست ندارم،شب ساعت هشت عمارت جئون باش باید درمورد موضوع مهمی حرف بزنیم!"
"چیشد یاد من کردید؟چه موضوع مهمی؟من راهمو از همه شماها جدا کردم!نکنه یادتون رفته منو از اون خونه بیرون کردید؟"
"شب ساعت هشت همه منتظرتیم!اگه نیای برات بد میشه!"
و بعد صدای بوق ممتدی رو شنید،نفس کلافه ای کشید و با عصبانیت به صندلی تو آشپزخونه چنگ زد و به ناکجا آباد پرتش کرد،چرا نمیتونست با آرامش زندگی کنه؟چرا دست از سرش برنمیداشتن؟
VOCÊ ESTÁ LENDO
𝐒𝐰𝐞𝐞𝐭 𝐓𝐫𝐨𝐮𝐛𝐥𝐞|✔︎
FanficSweet trouble~ دردسر شیرین~ ఌ︎༄ 𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆: 𝒌𝒐𝒐𝒌𝒗 𝑮𝒆𝒏𝒓𝒆: 𝒔𝒍𝒊𝒄𝒆 𝒐𝒇 𝒍𝒊𝒇𝒆-𝒓𝒐𝒎𝒂𝒏𝒄𝒆-𝒔𝒎𝒖𝒕 تهیونگ فقط میخواست سفارش کیکش و ببره تو ساختمون شرکت معروف(golden dream)اما اشتباهی به شخصی برخورد میکنه و از قضا اون شخص رئیس اون...