یک هفته ای میشد که از پاریس برگشته بودن،تو این یک هفته تهیونگ بشدت سرش شلوغ بود و حدودا تا ده شب تو مغازهاش میموند.
تو این یک هفته اون و جونگکوک درست و حسابی همدیگه رو ندیده بودن،البته جونگکوک شب میومد دنبال تهیونگ میبردش رستوران تا شام بخورن یا اگه وقتش رو داشت خودش شام آماده میکرد و تهیونگ رو به خونهاش میبرد.
امروز بالاخره تهیونگ یکم سرش خلوت شده بود،جونگکوک باهاش تماس گرفته بود و گفته بود امشب رو با یه دیت اختصاص بدن به خودشون،تهیونگ با شوق قبول کرده بود.
حالا ساعت هفت شب رو نشون میداد،تهیونگ با یه شلوار بگ یخی،تیشرت طوسی رنگ و یک سویشرت مشکی رنگ با موهای مواج و بلوندش تو مرکز تفریحی ای منتظر جونگکوک بود.
بیست دقیقه پیش با جونگکوک تماس گرفته بود،مرد بهش گفته بود خودش رو به مرکز تفریحی مورد نظر برسونه و خودش هم انگار تو راه بود.
تهیونگ ده دقیقه ای رو منتظر جونگکوک بود،با دیر کردن مرد اخماش کمی تو هم رفت.
جونگکوک آدم بشدت منظم و آنتایمی بود،هیچوقت دیر نمیکرد و سروقت حاضر میشد.تهیونگ با خودش فکر کرد،شاید تو ترافیکه..
و باز هم پنج دقیقه ای رو منتظر موند،اینبار اضطراب و نگرانی کل بدنش رو فرا گرفته بود،با جونگکوک تماس گرفت اما فقط بوق های ممتد بود که توی گوشش میپیچیدن.
چندبار دیگه ای رو هم با جونگکوک تماس گرفت اما هیچ جوابی از مرد دریافت نکرده بود.
با دو از مرکز تفریحی خارج شد و سوار ماشینش شد،همینکه استارت ماشین رو زد،زنگ گوشیش به صدا دراومد به امید اینکه جونگکوک باشه لبخند کمرنگی رو لباش نشست و سریع جواب داد:
"جونگکوک؟"
...
"چ-چی؟کجا؟"
...
"بله،دوستشم..ک-کدوم بیمارستان؟"
...
تهیونگ سعی میکرد لرزش صدا و بدنش رو کنترل کنه،اما نفهمید کی چشماش از اشک خیس شده بود.
جونگکوک تصادف کرده بود و حالا تو بیمارستان مرکزی سئول بود،تهیونگ نفهمید با چه سرعتی خودش رو به بیمارستان رسونده.
"جئون جونگکوک؟"
پرستار با آرامش نگاهی بهش انداخت و گفت:
"از بستگانشون هستید؟"
"ب-بله من دوستشم!"
"آقای جئون تو اتاق عمل هستن،لطفا آرامشتون رو حفظ کنید تا یکساعت دیگه احتمالا از اتاق عمل خارج میشن."
تهیونگ آب گلوش رو با صدای بلندی همراه با بغضش قورت داد،دقیقا چه اتفاقی افتاده بود؟
جونگکوک آدم عجولی نبود و با آرامش رانندگی میکرد.
VOUS LISEZ
𝐒𝐰𝐞𝐞𝐭 𝐓𝐫𝐨𝐮𝐛𝐥𝐞|✔︎
FanfictionSweet trouble~ دردسر شیرین~ ఌ︎༄ 𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆: 𝒌𝒐𝒐𝒌𝒗 𝑮𝒆𝒏𝒓𝒆: 𝒔𝒍𝒊𝒄𝒆 𝒐𝒇 𝒍𝒊𝒇𝒆-𝒓𝒐𝒎𝒂𝒏𝒄𝒆-𝒔𝒎𝒖𝒕 تهیونگ فقط میخواست سفارش کیکش و ببره تو ساختمون شرکت معروف(golden dream)اما اشتباهی به شخصی برخورد میکنه و از قضا اون شخص رئیس اون...