•ییبو•
چشمام رو با کمی گیجی باز کردم با صورت جان رو به صورت خودم مواجه شدم. لبخند کم رنگ خواب آلودی زدم. اون هنوزم خواب بود.دستمو بالا آوردم و آروم لپشو نوازش کردم و بعدش دستمو به سمت موهاش بردم.. اون الان دوست پسرمه.
نگاهم به خال زیر لبش افتاد. سرمو نزدیک بردم و روی خالشو چندین دفعه بوسیدم که دست جانو روی موهام حس کردم.
با نگرانی و تاسف گفتم: "ببخشید بیدارت کردم؟"جان با چشمای بسته گفت: "بیدار بودم بو دی نگران نباش"
یعنی وقتی صورتشو موهاشو نوازش کردم و خال زیر لبشو بوسیدم بیدار بود.؟ واو خجالت آوره.
البته نه اینکه خجالت آور باشه درست نیست ولی خب اولین باره همچین احساساتی دارم و عجیبه.دوباره نگاهم به خال زیر لبش رفت.
واقعا دوست داشتم تا هرموقع که میخوام اون خال قشنگشو ببوسم.
خجالتو کنار گذاشتم و دوباره سرمو نزدیک صورتش بردم و همینطور که دست جان داخل موهام بود و نوازشم میکرد روی خالش بوسه های آروم و طولانی زدم و در آخر گذاشتم لبم روش باقی بمونه.جان ازم فاصله گرفت و لباشو روی لبام گذاشت و شروع به بوسیدنم کرد.
گازی از لبم گرفت که لبامو از هم فاصله دادم و اجازه دادم زبونشو وارد دهنم شه. چند دقیقه ای به همین منوال گذشت و فقط برای نفس گرفتن از هم جدا میشدیم و دوباره شروع به بوسیدن هم میکردیم.حس خیلی خوبی داشتم. مطمئن تر از قبل بودم که جانو دوست دارم.
دوباره از هم جدا شدیم و جان با لبخند به چشمام خیره شد. لبخندی زدم و به آرومی اون پهلو شدم و پشتم بهش شد.از پشت بغلم کرد و لبشو روی نقطه ای از گردنم که حدس میزنم خال گردنم بود گذاشت و چندین بوسه ی ریز روش زد و گفت: "شیرکوچولوی خجالتیِ من.."
من: "جان خف... آخ جان گوشمو ول کن"
لاله ی گوشمو گاز گرفته بود و ولش نمیکرد.
همونطور که که لاله ی گوشم بین دندوناش بود گفت: "اگه نخوام ول کنم چی بو دی؟"دستمو به سمت گوشم بردم که از بین لباش بیرونش بیارم که دستمو گرفت و گوشمو ول کرد و منو سمت خودش کشید و روم خیمه زد و با نگاه و لبخند مهربوش بهم خیره شد.
جان: "وانگ ییبو ، ییبو ، بو بو ، بو دی ، میدونی چقدر منتظر این بودم که تو رو توی بغلم بگیرم و بغلم کنی و هرچقدر که دلم میخواد ببوسمت؟و تو نگی ازم متنفری؟ فکر نمیکردم بالاخره آرزوم برآورده شه."
بوسه ای روی بینیم زد دوباره به فاصله قبل برگشت و ادامه داد: "تو فوق العاده ترین آدمی هستی که دیدمت بو دی.."
دوباره بوسه ای رو بینیم زد و گفت: "همه چیت قشنگه ، چشمات."
بوسه ای روی پلک هام زد و دوباره به فاصله قبل برگشت و گفت: "لبات."
بوسه ای روی لبام زد و ادامه داد: "لپات که واقعا دوس دارم گازشون بگیرم." و بوسه ای به هردو لپم زد.
YOU ARE READING
𝙎𝙖𝙛𝙚 𝙋𝙡𝙖𝙘𝙚
Fanfiction𝙎𝙖𝙛𝙚 𝙋𝙡𝙖𝙘𝙚 | 𝙁𝙞𝙘𝙩𝙞𝙤𝙣 𝘾𝙤𝙪𝙥𝙡𝙚: 𝙔𝙞𝙕𝙝𝙖𝙣 , 𝙇𝙎𝙁𝙔 𝙂𝙚𝙣𝙧𝙚: 𝙍𝙤𝙢𝙖𝙣𝙘𝙚 , 𝙎𝙢𝙪𝙩 , 𝘾𝙧𝙞𝙢𝙚 , 𝘿𝙖𝙞𝙡𝙮 𝙇𝙞𝙛𝙚 ~ جان: "وانگ ییبو ، ییبو ، بو بو ، بو دی ، میدونی چقدر منتظر این بودم که تو رو توی بغلم بگیرم و بغلم...