𝐵𝐿𝐴𝐶𝐾 𝑅𝑈𝐵𝑌

89 24 1
                                    

با دور شدن ماشین مینگی از نقطه دیدش عصبی به سمت خونه راه افتاد

×خیالت راحت شد؟ حالا باید عملا دوباره کاری کنیم!

وویونگ که تا اون موقع توی حال و هوای خودش بود با تشری که سان بهش زد ناگهان از جاش پرید

÷چته تو! یجوری رفتار می‌کنی انگار تقصیر من بوده؟

×پس تقصیر کی بود؟ تو منتظر بودی من گاف بدم تا علنیش کنی!

÷به من هیچ ربطی نداره که تو هر چیز مزخرفی رو به عنوان نکته میگی.

با حاضر جوابی وویونگ کلافه دستی توی موهاش کشید

×ببین اینجوری نمیشه؛تا صبح نمیتونیم باهم بحث کنیم که مقصر کیه!

÷منم علاقه ایی به این کار ندارم

×نه اینکه من دارم......

سان کم‌کم داشت کنترلش از دست می‌داد، توی عمرش تا به حال آدمی به یک دندگی وویونگ وجود نداشت

توی زندگی ۲۴ ساله سان هیچ‌کس تا حالا نتونسته بود اینجوری روی اعصابش راه بره و دیوونش کنه؛حتی خراب کاری های سونگهوا هم اینقدر روی اعصابش نبود که رفتار وویونگ بود

×از اونجایی که اعصابمُ دوست دارم همین طور وقتمُ بیا هر کس بره و یه طبقه از خونه رو بگرده

وویونگ‌ نگاهش رو از راه پله مارپیچی وسط سالن گرفت به سان داد

÷مستر باهوش اینجا خونه نیست یه پا قصرِ برای خودش پنج تا طبقه داره ، آخرش یکی اضافه میمونه!

×تو رو خدا بس کن دیگه اون طبقه رو فوقش با همدیگه میگردیم

÷باشه پس. من میرم طبقه های بالا رو بگردم

آروم از پله‌ها بالا رفت تا به اتاقی که از وقتی پاش رو داخل اون خونه گذاشته بود هدفش بود برسه

×چی توی طبقه‌های بالا هست که اینجوری حاضر شدی بری و خودت تنهایی بگردی‌شون؟

با حرف سان، پوزخندی روی لب هاش اومد بدون اینکه چیزی بگه برگشت و به سمتش رفت

اما سان که منتظر دعوا و تیکه‌ایی جدید بود با رفتار وویونگ کاملا شوکه شد

با نزدیک تر شدن وویونگ، بی اراده شروع به عقب رفتن کرد تا اینکه کمرش به دیوار سرد سالن خورد. ناخودآگاه آب دهنشُ با صدا قورت داد

وویونگ با دیدن استرس داخل چشمای سان، به افکار توی ذهنش بیشتر اجازه پیشروی داد

قدم هاشُ آروم تر از قبل کرد تا تپش قلب فرد روبه‌روش بیشتر کنه

خیلی آروم سرش کنار صورت سان برد و لب هاش رو کنار گوشش گذاشت

بخاطر فاصله کمی که با همدیگه داشتن خیلی واضح می‌تونست صدای نفس های تند سان بشنوه

÷Rubí negro mi amor

دست راستش آروم سمت گردن سان برد و با انگشتای بلندش شروع به نوازش گردنش کرد

÷بزارید یک راز خیلی بزرگ بهتون بگم مستر چوی
من بیشتر از اون چیزی که شما و تیمتون فکر میکنید آدم باهوشی‌ام! و شما‌ها باید خیلی بدویید تا به من برسید!

همونطور که کنار گوش سان زمزمه وار حرف هاش می‌زد دستش به سمت قلب سان برد و دقیقا روی اون ماهیچه‌ بی‌قرار گذاشت

با احساس کردن ضربان تند زیر دستش پوزخند گوشه لبش بیشتر از قبل شد و فاصله بینشون به صفر رسوند

÷مواظب قلبتون باشید ارشد چون به دست آوردنش برای من مثل آب خوردن راحته!

نگاهشُ به چشمای سان دوخت و وقتی چیزی که میخواست رو توی چشماش دید بوسه‌ایی روی گوش سان زد و بدون هیچ حرفی دوباره به سمت پله‌ها رفت

ولی سان اصلا متوجه رفتن وویونگ نشد، مثل مجسمه سر جاش وایستاده بود و به دیوار روبه‌روش نگاه می‌کرد

اون اصلا متوجه تپش شدید قلبش نبود، حتی از یه جایی به بعد متوجه حرف های وویونگ و نزدیکی بیش از حدش نشده بود

توی ذهن سان فقط یک جمله مدام داشت می‌چرخید و با نور قرمز بهش هشدار می‌داد که همه چیز اونطوری که تو فکر می‌کنی نیست

*Rubí negro mi amor*

"یاقوت سیاه" سان خیلی خوب اون لقب و سنگ ارزشمند لعنتیش می‌شناخت؛ هیچ‌کس خیلی راحت خنجری که تمام خانوادش با اون کشته شده بودن فراموش نمی‌کرد

یک خنجر و یک لقب با ۵۰ مقتول که همشون به دست یک نفر به قتل رسیده بودن"یاقوت سیاه"!

توی FBI هر‌کسی جرات حرف زدن درباره اون پرونده نداشت چون جزو سِری ترین و ترسناک ترین پرونده ها به حساب میومد و از بین تمامی افراد تیم فقط دو نفر جزئیات کامل پرونده رو می‌دونستن "سونگ مینگی و چوی سان"

ولی سوالی که وجود داشت این بود که ویوونگ از کجا می‌دونست سان اسپانیایی بلده که باهاش اسپانیایی حرف زده بود؟
و از همه مهم تر وویونگ اصلا چجوری از این لقب خبر داشت؟

×جونگ وویونگ تو یک رازی پشت اون ماسک پلیس بودنت داری که هیچ‌کس ازش خبر نداره و من تا وقتی اون راز و چهره واقعی تو رو برای همه آشکار نکنم دست از سرت بر نمی‌دارم
حالا بچرخ تا بچرخیم mi ángel blanco!

☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆

یه پارت سوپرایزی:>
امیدوارم که دوستش داشته باشین🦋🐳

*Rubí negro mi amor یاقوت سیاه عشق من

*mi ángel blanco فرشته سفید من

*ترجمه حرف‌های سان و وویونگ




𝑊𝐻𝐼𝑇𝐸 𝑅𝑂𝑆𝐸Where stories live. Discover now