𝑀𝐼𝑁𝑇 𝐶𝐻𝑂𝐶𝑂𝐿𝐴𝑇𝐸

55 11 0
                                    


استرس باعث شده بود بدنش شروع به لرزیدن کنه
تمام تلاشش رو کرد تا لرزشش رو از میا پنهون کنه و نزاره روی حرف زدنش تاثیر بزاره

به خاطر اعصبانیت بیش از حدش تن صداش هم بالا رفته بود

=این جواب سوال من نبود! گفتم تو از کجا میدونی لعنتی؟

•اینکه از کجا میدونم مهم نیست البته خودت بعداً میفهمی اما الان مهم اینه که من میدونم توی گذشته تو کی بودی یونجون‌شی

=میخوای به کجا برسی با این حرفات؟

•هیچ جا! فقط خواستم گذشته رو برات یادآوری کنم تا فکر نکنی ما ازت چیزی نمیدونیم

لرزش بدنش هر لحظه داشت بیشتر می‌شد
دیگه توان ایستادن روی پاهاش رو نداشت و به زور خودشُ نگه داشته بود

بدون اینکه چیزی بگه به سمت در رفت تا هر چه سریع تر از اون اتاق و آدم‌های توش دور بشه

نگاهی به میا کرد که داشت با نیشخند رو مخی داشت نگاهش میکرد

قبل از اینکه در رو پشت سرش ببنده دست سونگهوا روی دستش نشست

*میدونم حالت خوب نیست یونجون‌شی اما فردا ما باید بریم ایستگاه پلیس مرکزی تا از خانواده مقتول و رئیس شرکت بازجویی کنیم ولی چند ساعت پیش از پزشکی قانونی بهمون ایمیل زدن و گفتن یک چیزی توی مرگ مقتول مشکوک بوده شما توی صحنه قتل بودید و افسر جونگ خیلی از حافظه قوی‌ شما تعریف کردند؛بخاطر همین گفتیم شاید بهتره فردا شما برید پزشکی قانونی و با دکتر اونجا صحبت و همکاری کنید تا مشکلی که باعث شده روند پرونده دچار اختلال بشه رو پیدا کنید

تک تک کلمات سونگهوا داشتن آرامش رو به بدنش تزریق می‌کردن و این واقعا براش عجیب بود؛ اون فقط وظایف فرداش رو بهش گفته بود اما با حرفاش باعث شده بود وجود یونجون رنگ آرامش به خودش بگیره

=ساعت چند باید اونجا باشم؟

با تموم شد حرف یونجون پوزخند روی لب‌های میا بیشتر از قبل شد که از دید تنها یک نفر کاملا پنهون موند

*به نظرم شیفت صبح برید تا بتونید زودتر کارِتون رو تموم کنید تا اینجوری بتونید خیلی سریع‌ برگردید ایستگاه تا برای بازجویی حضور داشته باشید چون شما هم جزوی از این تیم هستید
و نمیخواد نگران دکتر باشید ایشون شیفتشون از ۶ صبح شروع میشه

=باشه خیلی ممنون

خواست دستش رو از توی دست‌های سونگهوا بیرون بکشه که نذاشت

نگاهش رو بهش داد تا بفهمه چرا ولش نمیکنه

=چیزی شده؟

از چشم‌های سونگهوا خیلی راحت می‌تونست مهربونیشون رو بخونه

*نه! فقط مراقب خودت باش یونجون!

لحن سونگهوا از قبل هم آرومتر شده بود و یونجون هیچ وقت فکر نمی‌کرد بعد از این همه مدت شنیدن اسمش از زبون کسی میتونه براش آرامش‌بخش باشه
حتی وقت‌هایی هم که وویونگ با اسم‌های مختلف و بامزش صداش می‌زد اینقدر براش دلنشین نبود

𝑊𝐻𝐼𝑇𝐸 𝑅𝑂𝑆𝐸Where stories live. Discover now