•بهبه بلک آنجل! من شنیده بودم دیگه کار نمیکنی چیشد پس؟دلت برای کار قبلیت تنگ شده؟برای بفاک رفتن زیر اون کله گندهها؟با صدا میا عصبی به سمتش برگشت، اون لعنتی به شدت داشت روی مخش رژه میرفت، به وویونگ قول داده بود که دیگه ساکت واینسته
=واو میاشی! انتطار نداشتم اینجا ببینمت آخه میدونی اینجا گی باره ولی تو متاسفانه یا خوشبختانه گی نیستی!
مستقیم نگاهش توی چشمهای میا بود خوب میدونست هدف میا از حرفها و حرکاتش چیه
نگاهش رو به سونگهوا که کنار میا وایستاده بود داد
=مستر پارک؟این دیگه نهایت سوپرایزه برام! نگید شما هم گیاید؟
*اگه باشم به تو هیچ ربطی نداره!
با لحن عصبی و جواب تند سونگهوا جا خورد اصلا انتطار همچین برخوردی رو از سونگهوایی که تا چند روز پیش همیشه باهاش به خوبی و مهربونی رفتار میکرد رو نداشت
=فکر نمیکنم کاری کرده باشم که اینجوری باهام حرف بزنید مستر پارک!
با حرف یونجون پوزخندی روی لبش اومد، مثل اینکه اون هرزه لعنتی نمیخواست چیزی از گذشته رو به یادش بیاره
*کار رو که کردی الانم فقط داری تظاهر میکنی که یادت نمیاد!
=من چه کاری کردم که خودم خبر ندارم و تو خبر داری؟
دیگه احترامی که حتی برای سونگهوا داشت رو هم نگه نداشت
*تو؟تا دو دقیقه پیش که شما بودم؟!
=چون تا اون موقع برام احترام داشتی!حالا میگی یا نه؟
*واقعا میخوای بگی هیچی یادت نیست؟
=دیگه داری میری رو نروم مینالی چه کاری کردم؟
•سونگهوا ولش کن میخواد بگه هیچی تقصیر اون نبوده!
چشمهاش توی حدقه چرخوند و فشار دستش دور لیوانی که دستش بود بیشتر کرد
=تو نمیتونی یک دقیقه خفه شی؟کلا همش باید بیای پارازیت بندازی
*درست صحبت کن با میا
=و اگه نکنم؟تو هیچ غلطی نمیکنی بکنی
•میبینم زبون پیدا کردی دیگه مثل قبل دست و پات رو گم نمیکنی
=چون الان دیگه چیزی برای مخفی کردن ندارم و اینکه فهمیدم داشتم از آدم اشتباه و مزخرفی میترسیدم؛آدمی که کارش فضولی توی زندگی مردمه تا ازشون آتو بگیری و تحقیرشون کنه
از روی صندلیش بلند شد و به میاایی که به پیشخوان بار تکیه داد بود نزدیک شد و آروم با هر کلمه از حرفهاش روش خم میشد
=فکر نکن نمیدونم رفتی و همه چیز زندگی من و همگروهیهام رو درآوردی ولی میدونی چیه؟ سوتی دادی میاشی!
درسته که شما پلیس FBI اید و هر کاری ازتون برمیاد و باهوشترین افراد رو تو تیمتون دارید ولی نباید پلیس مرکزی سئول رو دست کم بگیرید
من و وویونگ و یونهو خیلی راحت میتونستیم بخشی از گروه WA باشیم چون علاوه بر سابقه خوبی که داشتیم
رئيس اصلیتون مستر هونگ برای من و وویونگ دعوت نامه فرستاد تا به گروهش ملحق بشیم ولی ما قبول نکردیم چون میدونستیم اینجوری پلیس مرکزی دیگه نیروی کارآمد نداره و هر قتل و سرقتی که پیش بیاد دولت باید به گروه شما پول بده تا بیاد همه چیز رو تحت کنترلش بگیره و تمام افتخارات رو در آخر به نام خودش بزنه، اینجوری پلیس مرکزی از چشم مردم میافتاد و کسی بهشون باور نداشت و تمام افراد با استعدادی که اونجا بودن سرافکنده میشدن، پس ما دعوت رئیس هونگ رو قبول نکردیم تا نشون بدیم پلیس مرکزی میتونه قدرتمندتر از شماها باشه
ВЫ ЧИТАЕТЕ
𝑊𝐻𝐼𝑇𝐸 𝑅𝑂𝑆𝐸
Детектив / Триллерیک قاتل سریالی چهار مقتول که بیشتر میشن رز سفیدی که بعد از هر قتل بیشتر قرمز میشه حقایقی دروغ احساساتی نمادین رازهایی نگفته آخر این داستان کجاست؟ به هیچ کس توی این داستان اعتماد نکنید!