Part 3: مدیر عزیز

660 111 216
                                    

جیهون: هی مینگیو یه خونواده بود که سه تا بچه داشت جیا و مینهو و سارانگهه(دوست دارم) ، یه روز جیا و مینهو میرن بیرون حالا کی توی خونه تنها میمونه؟

مینگیو: هیچکس

جیهون: وا چرا هیچکس ؟

مینگیو: چون سارانگهه دیده خونه خالیه زنگ زده دوست پسرش بیاد دیگه تنها نیست

جیهون: هییین !! خیلی بیشوری... نگفتی کدوم عکسمو بذارم پروفایلم ؟

مینگیو: همونی که با من گرفتی

جیهون: نه فک میکنن دوست پسرمی نمیان دایرکتم مخمو بزنن

مینگیو: جیهونا براییکه مختو بزنن اول با‌ید مخ داشته باشی

جیهون: دارم من یه فیلسوفم مثلا..

مینگیو: اولین فیلسوف بی مغز ... بفرما عمو جان لول ۱۲۸ خدمت شما

گوشیش رو به دستش داد و چشم های پسر کوچکتر از دستاورد عظیم مینگیو درخشید-البته برای جیهون عظیم بود-

جیهون: بهت افتخار میکنم لااقل یه جا به دردم میخوری

گفت و گونه ی پسر بزرگتر رو بوسید.

مینگیو: هی من دوست دختر دارما!

جیهون: به کونما!

جونگکوک: پسرا شام رسید!!!

مینگیو جلو افتاد تا از اتاق بره بیرون اما عموی کوچولوش مثه کوآلا بهش چسبید و مینگ مجبور شد کل مسافت اتاق تا میز رو با یه جسم چسبیده به پشتش طی کنه . هرچند زیرلب غرمیزد ولی باهاش مشکلی نداشت.

یونگی: جیهون از کمر مینگیو بیا پایین

جیهون: نمیام دارم سواری میکنم...

یونگی:....

تهیونگ:.....

جونگکوک:......

مینگیو: خاک بر سرتون من که مادر همه منحرفارو خوردم مثه شما گی‌پنیک نکردم ، بچه هنوز معنی سواریو نمیدونه

جیهون: سواریم ازون حرفاس که دوتا معنی دارن؟

مینگیو: آره...اینم بعدا بهت میگم

جیهون: چه آدم بزرگا تخم سگن همه چیو به انحراف کشوندن ... آدمای کثیف با خوی حیوانی

یونگی: بشینید پشت میز و بیشتر از این به غذا بی‌احترامی نکنید ، زود !!!

جیهون خواست از روی پشت مینگیو پایین بیاد ولی پسر بزرگتر ولش نکرد.

جیهون: آی ولم ک-...آخ

با ماتحت روی زمین سرامیکی افتاد و آخش هوا رفت.

مینگیو که با پوزخند به جیهون نگاه میکرد چشم ازش گرفت و به سه جفت چشمی که با غضب نگاهش میکردن نگاه کرد.

Little Moon S2~Vkook&Minhoon~👞Where stories live. Discover now