Chapter 14 ( New)

206 55 41
                                    

جام شراب از دستانش لیز می خورد، پایین می افتد و می شکند.
در یک چشم بر هم زدن، تمام افراد آن جمع ساکت می شوند. گروه موسیقی دست از نواختن می کشد. داخل سالن، مهمانان به یکدیگر می چسبند و نگاهِ شان به یک سمت متمرکز می شود. پس از چند ثانیه همهمه ها دوباره شروع به اوج گرفتن می کند ولی این بار موضوع تمامشان آن دو هستند. ولی آنها نه چیزی را می بینند و نه حرفی را می شنوند، چون به جز صدای مهمانان، باد به شکل جنون آمیزی، زوزه می کشد.
بیرون طوفانی خشگمین در جریان است. جیغ می کشد و خود را به عمارت بزرگ پارک می کوبد. با هر حمله اش، ناله ای بلند می کشد و دَر ها و پنجره ها را به خود می لرزاند. شعله مشعل های پارافینی که بیرون را روشن کرده اند، گویی، پوزخند می زنند و روی دیوار سایه های ترسناک می سازند.
انگار که این طوفان خصومت شخصی با آن دو دارد. انگار که تمام خشمش را برای آنان جمع کرده است.
گروه موسیقی ایرلندی همه را خود می آورند، دوباره، شروع به نواختن می کنند، تصنیفی مهیج برای برگرداندن همه به مهمانی راه می اندازند. مهمانان بر می گردند سر رقص، مکالمه، نوشیدن، خراب کاری، خوردن و خندیدن..... و آنها را به کل فراموش می کنند.

《حالتون خوبه، آلفا جئون؟!》

آلفا اولین کسی است که واکنش نشان می دهد. نگاهش را از پسرک امگا می دزد و به دو یاقوت سبز رنگ می دهد. زنی آمریکایی با مو های تیره بلند، صورتی با پوست سفید و چشمان نافذ سبز رنگ که آماده ی تاثیر گذاشتن بودند.

_اوه معذرت می خوام..... داشتم چی می گفتم؟

زن گفت:《داشتید می گفتید آنها را تایید..... نمی کنید؟》خنده ی عشوه گرانه ی در پایان حرفش کرد و با اشتیاق به آلفای جوان چشم می دوزد.

+آه بله، آنها را دیده ام، حرف هایشان را شنیده ام و خودم را تا جای ممکن از آنها دور نگه داشته ام.

زن که بیوه ی ثروتمندی بود، بسیار تحت تاثیر پاسخ آلفای جوان قرار گرفته بود. دستی بر صورتش کشید و چند تار موی سرکش که جلو آمده بود را به پشت گوش هدایت کرد. او صورتی گرد و رنگ پریده داشت، دماغی درشت گوشتی و انبوهی از موهای تیره و خیر کننده که پف کرده و تابدار بالای سر خود جمع کرده بود.
خودش که اقرار می کرد در انتخاب هم نشین بسیار مشکل پسند است، اما اگر دیگران هم مثل او با مرد آلفا نشست و بر خاست می کردند، می دیدند که در نگاه اول عاشق و دلباخته ی آن مرد می شوند.

《اوه. چی بگم؟ حسابی از این حرفتون شوکه شدم》

مرد آلفا با وقار گفت: همین طوره!

《پس نظرتون.....》

زن دستی بر بدنش می کشد، حرکتی عشوه گرانه ی بزرگ که بدن بازش را بیشتر به رخ می کشد و خواسته اش را به خوبی در آن جمع بیان می کند.
تا آن لحظه آلفا جئون با خانم های جوانی از این دست زیاد دیدن کرده بود. این جا در لندن با سه‌ چهار زن آشنا شده بود که عشوه گرانی بزرگ بودند؛ اشخاصی مسن تر از خودش، زنانی خطرناک و هراس‌ انگیز که رابطه ی فرد با آن ها ممکن بود به جا های باریک کشیده شود.
آلفا جئون با علاقه به این بی شرمی نگاه می کرد، به زن کمک می کرد که در آن جمع جایگاه مقیاس اجتماعی اش را پایین بیاورد و درست در لحظه ی آخر عقب نشینی کند.

The Star Of Your Eyes Where stories live. Discover now