Chapter 15 ( Agian)

177 47 19
                                    

~ متاسفانه وقتی داشتم پارت ۱۵ رو می نوشتم واتپد نوشته هاس آخرم رو سیو نکرده اش و پارت ۱۵ با نقض آپ شد چون متنی که نوشته بودم یادم بود تونستم درستش کنم امیدوارم از پارت جدید لذت ببرید لایک و کامنت فراموش نشه :)

Rahil

____________________________________________________________

آنها از سالن رقص بیضی شکل گذشتند و وارد جمعیت زیادی شدند و از آنجا به سمت میز کمر باریکی حرکت کردند که چند مرد دورش را گرفته و با هم صحبت می کردند.طوفان آرام شده بود و حالا عطر درختان نارنج و گاردنیا در هوای خنک داخل به مشام می رسید.درست مثل عطر تن مرد بود، هرچند جیمین تلاش می کرد این فکر ناخواسته را از ذهنش کنار بزند.
با نزدیک شدن به میز جئون حلقه ی دستانش را به دور پسر تنگ تر کرد، به سوی جیمین خم شد، چنانکه تاره‌ای از موهایش پایین ریخت و به صورتش برخورد کرد. وقتی شروع به صحبت کرد لحنش ملایم، ولی نگاهش هنوز محتاط بود.

_سعی کن کمتر آبرو ریزی کنی

جیمین در حالی که لبخندی مایوس و کج‌ومعوج به لب داشت، در دلش گفت
:《از کدوم آبرو ریزی حرف می زنی، مرتیکه؟!》حس می کرد به غرورش برخورده، نفس عمیق کشید و سعی کرد بر خود مسلط شود. مثل این که از همین اول راه قرار نبود با مرد راحت کنار بیاد.

+می بخشید. از کدوم آبرو ریزی حرف می زنی؟

_به نظرت وقتی آلفات این جاست بقیه چه فکری میکنن وقتی که تو با یه آلفای دیگه می پلکی؟ و البته یک چیز بدتر از این هم بود.....

با حالتی معنا دار جمله اش را نا تمام گذاشت. امیدوار بود پسر منظورش گرفته بود باشد. امیدوار بود صورتش از شرمندگی حرف هایی که زده گل انداخته باشد، و به اشتباه کارش پی ببرد.

با حالتی شتاب زده گفت.
+ اون وقت خودت داشتی چیکار می کردی؟ احیاناً داشتی با امگا ها و آلفا های زن دیگه لاس نمی زدی؟

جیمین خیلی چیز ها را نمی دانست.

نمی دانست در این دنیا پارک جیمز چگونه رفتار می کند، نمی دانست اون پسر چه اتفاقاتی را تا الان پشت سر گذاشته است و همچنین نمی دانست چه بلایی سر اون امگای خارق العاده و خودش آمده است.
اما یک چیز را خیلی خوب می دانست.
و آن این بود که بین گفته های مادربزرگ و واقعیت یک دنیا فاصله است. در این جا نه رابطه ی پارک جیمز و کیم تهیونگ به دوست منتهی می شد و نه جئون عاشق و مجنون پارک جیمز بود. بلکه انگار در اعماق نگاهش از اون متنفر بود؟!

آلفا چانه اش را پایین گرفت تا مستقیم به چشم های حلالی امگا نگاه کند. نگاهی عمیق و سکوتی که برای چند لحظه قلب جیمین را به لرزیدن وادار کرد. آلفا با صدای بم، عمیق و آهسته گفت.

The Star Of Your Eyes Where stories live. Discover now