Chapter 17 (New)

156 45 13
                                    

وقتی که کالسکه ی شخصی جئون بزرگ پیش از نیمروز، صحیح و سلامت به عمارت رسید، سر خدمتکار عمارت طبق عادت همیشگی اش در کالسکه را گشود.او این کار را با تشریفات خاصی انجام می داد چرا که رسیدن مهمانان با کالسکه ی شخصی که خود ارباب عمارت فرستاده بود چنان دستاورد عظیمی بود که می بایست به سبب آن به مهمانان ماجراجویش تبریک گفته شود.

《روز بخیر آقایون》

_روز بخیر آقای اسمیت

آقای اسمیت سالیان درازی بود که در عمارت جئون می کرد. شاید حتی قبل از دوران کودکی که جونگ کوک به یاد می آورد. قدش زیاد بلند نبود، اما کمی چاق بود. برای همین زیاد پیاده روی می کرد که چاق تر نشود. محکم قدم بر می داشت و کمی هم خمیده بود.

_نمی خوای پیاده شی؟

جیمین که روی صندلی کالسکه نشسته بود و از قهوه ی بی کیفیتی که سر راه گرفته بودند حالش بد شده بود، سعی داشت وانمود کند که همه چیز تحت کنترل است. با خودش گفت :《 اشکال نداره جیمین تو از پس این موضوع بر میای، دست کم تا وقتی که قشنگ توی نقشت فرو بری و زیاد تابلو بازی در نیاری شاید حتی بفهمی این بدبختی دقیقا یعنی چی》شکمش در هم پیچید و حس کرد هر لحظه امکان دارد محتویات قهوه را بالا بیاورد. دست خودش نبود شاید به خاطر اضطراب بود؟ _که خوب در این صورت قابل درک بود_ یا شاید هم ترس؟ یا ناباوری؟ جیمین کلافه بود و بیشتر از این نمی توانست با رفتار های ضد و نقیضش کنار بیاید.
مادامی که در حرکت بودند حالش خوب بود. اون ها در طول راه بیش از دو کلمه صحبت نکرده بودند که جیمین از این بابت واقعا ممنون بود. پیش می رفت و افکارش را مانند کپه ای از لباس های رها شده بر لب دریا، کنار می گذاشت. اما حالا با رسیدن به عمارت حس می کرد تمام افکار ها بر سرش ویران شده و او دیگر نمی تواند نفس بکشد.

_منتظر چی هستی؟

جیمین با صدای آلفا که دوباره او را خطاب کرده بود، به خود آمد و به مردی که_همراه با سر خدمتکار_ با خونسردی نگاهش می کرد،خیره شد. آلفا اصیل زاده دستش را جلو برد و با ابرو های بالا رفته به پسر نگاه کرد.
جیمین تاکنون این مرد را دو بار ملاقات کرده بود و لحظاتی را به اجبار کنار او سپری کرده بود اما هنوز هم به او اعتماد نداشت. این مرد همان مردی نبود که راجبش داستان های شگفت انگیز شنیده بود. نمی توانست تشخیص دهد که این برق چشم های یک مرد عاشق است یا یک.....؟ نمی توانست اسمی روش بگذارد.
صحبت کردنش به طرز عجیبی شمرده و با احتیاط بود که علتش برای او مشخص نشده بود، اما شاید این طبیعت فرد بود. به هر حال رفتارش با جیمین موقر و صبورانه بود، به او اهمیت می داد و در عین حال نمی داد؛ او فردی با روابط اجتماعی بالا بود اما آیا جیمین می توانست به این چیز ها اتکا کند؟

+آممممم

با این حال فعلا نمی توانست دست جلو آمده ی مرد را نادیده بگیرد. دست نرم و گوشی امگا روی دستان بزرگ و زبر آلفا قرار گرفت و جیمین از حس خوبشان لرزید. با گام های سبک از پله های کالسکه پایین آمد، دستان مرد را فشرد و لباس ظریف و با وقاری به تن داشت.
درست همان طور که از پارک جیمز انتظار می رفت.

The Star Of Your Eyes Where stories live. Discover now