☯𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟏𝟖☯

449 55 976
                                    

با لبخندی که خودش متوجهش نبود، به جفتش که مثل ملکه ها روی صندلی نشسته بود نگاه می‌کرد.

از این که امگاش، انقدر به خودش می‌رسید و به خودش اهمیت می‌داد لذت می‌برد! این کارِ امگا براش جذابیت خاصی داشت!

جفتش، درست روی صندلی مبل مانندی نشسته بود و سرش، توی کاسه‌ی مرمری با آب گرم و روغن های مختلف ماساژ داده می‌شد.

دو طرف صندلی، ناخن کارها مشغول سوهان کشیدن و روغن تراپی ناخن هاش بودن و پایین صندلی، پاهاش توی آب بود و داشت اسپای پا انجام می‌داد!

حدود یک ساعت بعد، کارهاش رو انجام داد و حالا نوبت ماساژ بود!

از روی صندلی بلند شد و با لبخند به تهیونگ نگاه کرد.

_بریم؟

تهیونگ سری تکون داد و مجله رو کنار گذاشت.

همراه با جنی، به سمت اتاق ماساژ رفت.

_لطفا لباس‌هاتون رو توی اون اتاق در بیارید.

دختر بتایی که اونجا بود، با لبخند گفت و به سمت روغن ها رفت.

آلفا و امگا، هردو توی اتاق رفتن و لباس‌هاشون رو درآوردن.

جنی حوله رو دور تنش پیچید و حوله ی دیگه رو به تهیونگ داد.

_تهیونگ بگیر.

تهیونگ نفس عمیقی کشید و باکسرش رو درآورد و حوله رو دور پایین تنه‌ش پیچید.

از اتاق بیرون رفت و جنی با لبخند، به شکم رو تخت دراز کشید و دستش رو زیر سرش قرار داد.

تهیونگ روی تخت کنار جنی دراز کشید و بهش خیره شد.

ماساژور های بتا، به سمتشون رفتن و روغن رو روی تنشون ریختن.

دست‌هاشون رو به حرکت درآوردن و شروع به ماساژ دادن کردن.

جنی از احساس آرامش، چشم‌هاش رو بست و نفسش رو آروم بیرون داد.

_دردت میاد؟

_نه، آرامش داره...

تهیونگ با لحنی خمار در جواب حرف جنی گفت و بدون این که کنترلی روی خودش داشته باشه، دست امگا رو گرفت.

جنی با تعجب چند لحظه به دستش خیره شد و در نهایت، لبخند محوی زد و چشم هاش رو بست.

.

.

بعد از آرایشگاه، با هم به سمت شرکت رفتن و حالا، هردو توی شرکت بودن و داشتن به سمت اتاق تهیونگ می‌رفتن.

جویی که داشت به سمت اتاقش می‌رفت، با دیدنشون با حرص پوزخند زد و وارد اتاقش شد.

_امروز روز مصاحبه با کارمند های جدیده. وظیفه‌ش به عهده‌ی توئه می‌دونی که؟

☯𝐌𝐘 𝐀𝐋𝐏𝐇𝐀☯Where stories live. Discover now