با دیدن ساعت، کیفش رو برداشت و بلند شد.
در اتاقش رو باز کرد و بیرون رفت و با دیدن این که جفتش همراه با جویی، با لبی خندون وارد آسانسور شد، دستش رو مشت کرد.
اون دختر چی داشت که جفتش انقدر شیفتهش شده بود؟
با حرصی نفسی کشید و به سمت اتاق جکسون رفت.
بدون در زدن، وارد اتاق شد و لبخندی زد.
_بیا بریم ناهار بخوریم! مهمون من.
جکسون خندهای کرد و سر تکون داد.
_نه! همچین امگای زیبایی باید مهمون من باشه!
_شجاع شدی!
_چون میدونم اقای کیم نیستش. اگه بشنوه نابودم میکنه!
_واقعا؟ انقدر خشنه؟
جکسون خندهای کرد و سری به نشونه منفی تکون داد.
_توی راه برات تعریف میکنم.
جنی سری تکون داد و همراه با جکسون از اتاق خارج شد.
_راستش من و تهیونگ دوستهای دبیرستانی هستیم...
_جدی؟ یعنی...یعنی صمیمی هستید؟
_آره، اما با هم قرار گذاشتیم که توی محیط کار رفاقتمون رو پنهان کنیم!
_اوه...
جکسون دکمهی آسانسور رو زد و منتظر موند.
_جنی، چرا با تهیونگ نرفتی؟
_همینجوری...
_همینجوری؟
_جکسون بی خیال شو.
جکسون که متوجه شد امگا حوصلهی صحبت کردن راجب موضوع رو نداره، سری تکون داد و همراه با جنی وارد آسانسور شد تا به رستوران کناری برن و ناهار بخورن.
.
._اول خانما!
مرد درحالی که در رستوران رو برای جنی باز میکرد گفت و کمی کنار رفت.
جنی آروم خندید و وارد رستوران شد و با دیدن جفتش، پوزخندی زد.
با لبخند عمیقی به جویی نگاه میکرد.
_بیا جکسون.
جکسون با دیدن تهیونگ، به آرومی دنبال جنی رفت و خندهای کرد.
_پس میخوای حرص دوستم رو در بیاری درسته؟
_جکسون از این هوشت خیلی خوشم میاد!
جنی در حالی که روی صندلی مینشست گفت و کیفش رو کنار گذاشت.
_تهیونگ من رو میکشه!
_نگران نباش. بشین...
جکسون سری تکون داد و مقابل جنی نشست. با اومدن گارسون، سفارش هاشون رو دادن و مشغول به صحبت شدن.
ESTÁS LEYENDO
☯𝐌𝐘 𝐀𝐋𝐏𝐇𝐀☯
Fanfic☯کامل شده☯ _دروغ گفتی که دوسم داری. دروغ گفتی که میخوای مارکت کنم...تمام حرفهات دروغ بود... به چشمهای متعجب جفتش نگاه کرد و لبخند غمگینی زد. _تو هیچ وقت عاشق من نبودی...تو... نفس سنگینی کشید و بغضش رو همراه با عصبانیت قورت داد. _تو فقط عاشق عشق...