☯𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟐𝟖☯

547 51 403
                                    

«یک هفته بعد»



با زده شدن در، برای بار سوم چشم‌هاش رو باز کرد و دستی به صورتش کشید. خودش رو جمع و جور کرد و بعد از صاف کردن گلوش، اجازه‌ی ورود داد.

_بیا.

منشی درحالی که حجم زیادی از برگه‌ها توی دستش بود، وارد اتاق شد.

_خانم، رئیس کیم گفتن رزومه‌ی کارمند‌هایی که امروز استخدام کردید رو می‌خوان.

_مشکلی داره؟

_نه خانم. گفتن که بزارن توی پرونده.

_باشه می‌تونی بری.

بعد از رفتن منشی، برگه‌ها رو از توی کشو بیرون آورد و بعد از چند بار پلک زدن برای درست شدن دیدش، از جاش بلند شد و از اتاق بیرون رفت.

با قدم های بلند و آروم به سمت اتاق جفتش راهی شد و درنهایت، بدون در زدن وارد شد.

تهیونگ با اومدن جنی، با لبخند سرش رو بالا آورد و دست‌هاش رو براش باز کرد.

جنی، همونطور که چشم‌هاش رو می‌مالید، لبش رو به بامزه ترین شکل جلو داد و با قدم‌های ریز و تند خودش رو به جفتش رسوند.

کفش های پاشنه بلند و کرم رنگش رو درآورد و پاهاش رو از دسته‌های صندلی رد کرد و بینیش رو مثل توله گرگ، به گردن تهیونگ مالید و رایحه‌‌ش رو نفس کشید.

_ته ته...

_چی شده هلوی من؟ ها؟ جولیا سه بار اومد بهت بگه بیای پیشم اما گفت خواب بودی! می‌خوای بری خونه؟

_نه...می‌خوام پیش تو باشم.

_عشقم چی شده؟

_ولم کن آلفا. بزار بخوابم...

جنی با کلافگی گفت و سرش رو بیشتر به گردن تهیونگ فشار داد.

تهیونگ خنده‌ای کرد و شروع به نوازش کمر جنی کرد و در همون حال، برگه‌ها رو برداشت و شروع به چک کردنشون کرد.

با زده شدن در، اجازه‌ی ورودی داد و برگه‌ها رو روی میز گذاشت.

جولیا وارد اتاق شد و با دیدن جنی، لبخند آرومی زد و نگاهش رو به تهیونگ داد.

_رئیس، تو بخش مالی یه مشکلی پیش اومده. ظاهرا واریزی قرارداد آخری اشتباه انجام شده.

تهیونگ اخمی کرد و سر تکون داد.

_عشقم...

جنی با حرص نفس کلافه‌ای کشید و با خشم از روی پای همسرش بلند شد و کفش‌هاش رو پوشید؛ درحالی که زیر لب به تمام کارکنان شرکت ناسزا می‌گفت، خودش رو روی مبل پرت کرد.

تهیونگ با تاسف خنده‌ای کرد و همراه با جولیا از اتاق بیرون رفت.

جنی که واقعا هیچ توان و انرژی تو بدنش نداشت، طی یک تصمیم تمامی لباس‌هاش رو درآورد و وارد کالبد گرگش شد.

☯𝐌𝐘 𝐀𝐋𝐏𝐇𝐀☯Where stories live. Discover now