_عزیزم؟
جنی خندهای کرد و از ماشین پیاده شد. دست جفتش که در رو براش باز کرده بود رو گرفت و همراه با هم، به طرف رستوران مجلل قدم برداشتن.
لباس مشکی و آستین کوتاه جنی، زیباییش رو به همراه موهایی که به صورت گوجه پایین بسته شده بود و فرق کجش، زیباییش رو دوچندان کرده بود!
لبهای قلوهای که با وجود رژلب قرمز رنگ بوسیدنی تر شده بود و آرایش چشمهایی که اونها رو گیراتر میکرد!
_قربان سوئیچ ماشینتون.
مردی که ماشینش رو پارک کرده بود به طرفش اومد و سوئیچ رو تحویلش داد.
_ممنونم.
تهیونگ گفت و سوئیچ رو توی جیبش گذاشت. در شیشهای رو باز کرد و اجازه داد اول امگاش وارد بشه.
_ممنونم آلفای من!
جنی داخل رستوران شد و دست جفتش رو گرفت.
_خوشاومدید. رزور داشتید؟
_بله. کیم تهیونگ.
مردی که به استقبالشون اومده بود، توی قسمت رزرو شدهها دنبال اسم تهیونگ گشت و با پیدا کردنش، لبخندی زد.
_بله. از این طرف.
تهیونگ دستش رو با لطافت پشت کمر امگاش گذاشت و با هم پشت سر مرد امگا راه افتادن.
مرد به طرف درهای بزرگ و قهوهای رنگ که انتهای رستوران قرار داشتن رفت و اون رو باز کرد.
به طرف میزی که برای آلفا و امگا بود رفت و کنارش ایستاد.
جنی با دیدن میز شیک و دو نفره، با لبخند لبش رو گاز گرفت. میز با گلبرگ های قرمز رنگی تزئین شده بود و شمع های سفید و بلند روی رومیزی شیری، زیبایی و باکلاس بودن میز رو به رخ میکشید!
_بفرمایید قربان.
_ممنونم. بشین عزیزم.
تهیونگ درحالی که صندلی رو برای امگاش میکشید گفت و با لبخند بهش نگاه کرد.
_ممنونم آلفا...
جنی با ظرافت روی صندلی نشست و دستمال کرم رنگ رو روی پاش انداخت و کیفش رو کنار گذاشت.
تهیونگ مقابل امگاش نشست و به طرف گارسون برگشت.
_غذای ویژهی سرآشپزتون چیه؟
_استیک گریل شده با شراب.
_نه شراب نه. جفتم نمیتونه بخوره چون شیر میده!
_تهیونگ من استیک نمیخوام. میترسم دخترمون شکم درد بگیره.
_یکی دیگه از پیشنهادات سرآشپز، بیبیمباپ مخصوص هستش. اون رو براتون بیارم؟
_عشقم میخوری؟
_آره.
تهیونگ با لبخند سر تکون داد و رو به گارسون کرد.
YOU ARE READING
☯𝐌𝐘 𝐀𝐋𝐏𝐇𝐀☯
Fanfiction☯کامل شده☯ _دروغ گفتی که دوسم داری. دروغ گفتی که میخوای مارکت کنم...تمام حرفهات دروغ بود... به چشمهای متعجب جفتش نگاه کرد و لبخند غمگینی زد. _تو هیچ وقت عاشق من نبودی...تو... نفس سنگینی کشید و بغضش رو همراه با عصبانیت قورت داد. _تو فقط عاشق عشق...