☯𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟑𝟔☯

410 36 111
                                    

_عزیزم؟

جنی خنده‌ای کرد و از ماشین پیاده شد. دست جفتش که در رو براش باز کرده بود رو گرفت و همراه با هم، به طرف رستوران مجلل قدم برداشتن.

لباس مشکی و آستین کوتاه جنی، زیباییش رو به همراه موهایی که به صورت گوجه پایین بسته شده بود و فرق کجش، زیباییش رو دوچندان کرده بود!

لب‌های قلوه‌ای که با وجود رژلب قرمز رنگ بوسیدنی تر شده بود و آرایش چشم‌هایی که اون‌ها رو گیراتر می‌کرد!

_قربان سوئیچ ماشینتون.

مردی که ماشینش رو پارک کرده بود به طرفش اومد و سوئیچ رو تحویلش داد.

_ممنونم.

تهیونگ گفت و سوئیچ رو توی جیبش گذاشت. در شیشه‌ای رو باز کرد و اجازه داد اول امگاش وارد بشه.

_ممنونم آلفای من!

جنی داخل رستوران شد و دست جفتش رو گرفت.

_خوش‌اومدید. رزور داشتید؟

_بله. کیم تهیونگ.

مردی که به استقبالشون اومده بود، توی قسمت رزرو شده‌ها دنبال اسم تهیونگ گشت و با پیدا کردنش، لبخندی زد.

_بله. از این طرف.

تهیونگ دستش رو با لطافت پشت کمر امگاش گذاشت و با هم پشت سر مرد امگا راه افتادن.

مرد به طرف درهای بزرگ و قهوه‌ای رنگ که انتهای رستوران قرار داشتن رفت و اون رو باز کرد.

به طرف میزی که برای آلفا و امگا بود رفت و کنارش ایستاد.

جنی با دیدن میز شیک و دو نفره، با لبخند لبش رو گاز گرفت. میز با گلبرگ های قرمز رنگی تزئین شده بود و شمع های سفید و بلند روی رومیزی شیری، زیبایی و باکلاس بودن میز رو به رخ می‌کشید!

_بفرمایید قربان.

_ممنونم. بشین عزیزم.

تهیونگ درحالی که صندلی رو برای امگاش می‌کشید گفت و با لبخند بهش نگاه کرد.

_ممنونم آلفا...

جنی با ظرافت روی صندلی نشست و دستمال کرم رنگ رو روی پاش انداخت و کیفش رو کنار گذاشت.

تهیونگ مقابل امگاش نشست و به طرف گارسون برگشت.

_غذای ویژه‌ی سرآشپزتون چیه؟

_استیک گریل شده با شراب.

_نه شراب نه. جفتم نمی‌تونه بخوره چون شیر میده!

_تهیونگ من استیک نمی‌خوام. می‌ترسم دخترمون شکم درد بگیره.

_یکی دیگه از پیشنهادات سرآشپز، بیبیمباپ مخصوص هستش. اون رو براتون بیارم؟

_عشقم می‌خوری؟

_آره.

تهیونگ با لبخند سر تکون داد و رو به گارسون کرد.

☯𝐌𝐘 𝐀𝐋𝐏𝐇𝐀☯Where stories live. Discover now