☯𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟑𝟎☯

502 50 278
                                    

با زده شدن در، لپتاپ رو بست و اجازه‌ی ورودی داد.

جین با لبخند وارد اتاق شد و سلام کوتاهی کرد.

_سلام جین. خوش اومدی.

_ممنونم...

به سمت مبل رفت و روش نشست.

_چیزی می‌خوری؟

_نه ممنون. با جنی چای بابونه خوردیم.

تهیونگ با لبخند سر تکون داد و مقابل جین، روی مبل نشست و دست‌هاش رو توی هم قفل کرد.

_باهاش حرف زدی؟

_البته. اگه می‌شه لپتاپت رو بیار تا نشونت بدم.

تهیونگ به سرعت سر تکون و بلند شد، لپتاپ رو برداشت و مقابل جین قرار داد و کنارش نشست.

جین وارد سایتی که خواهرش بهش گفته بود شد و وارد قسمت لباس عروس ها شد.

کمی از عکس‌ها گذشت و با رسیدن به
لباس عروس مورد نظر، با لبخند عقب رفت و به تهیونگ نگاه کرد.

_جنی از این لباس خیلی خوشش اومد.

تهیونگ لبخندی زد و کمی روی صفحه خم شد.

_ادرسش کجاست؟

_اینجا همه چیز ها رو نوشته. اونجا یه مزون بزرگه که همه چیز داره حتی جواهرات!

_جنی درباره سرویس جواهر چیزی نگفت؟

_گفت. از این لباس عکس بگیر تا داشته باشی. من الان جواهر رو بهت نشون می‌دم.

_جین بعد از اینکه دیدمشون بریم تا با هم بخریمشون؟ جنی بارداره من می‌ترسم لباسش تنگ بشه...تو کمکم می‌کنی؟

_البته. فقط قبلش باید به نامجون بگم. کجاست؟

_تو بخش مالیه. بعدا بهش می‌گم.

جین سری تکون داد و وارد قسمت جواهرها شد و سرویسی که جنی خوشش اومده بود رو نشون آلفا داد.

_از این هم خوشش اومد.

_خیلی ظریف و خاصه...

جین سری تکون داد و به همین ترتیب، مدل مو و تاج مورد نظر خواهرش هم به آلفا نشون داد و در نهایت، نفس عمیقی کشید و تکیه داد.

_الان بریم؟

_آره. بریم تا بخریمشون. من...

با باز شدن در و وارد شدن نامجون، حرفش نصفه موند.

_پرتقالم؟ اینجا چیکار می‌کنی؟

_نامجون حواست رو جمع کن چیزی لو ندی!

نامجون اخمی کرد و درحالی که پرونده‌ها رو روی میز تهیونگ گذاشت بهشون نگاه کرد.

_چی شده؟

_تهیونگ می‌خواد جشن سالگرد عروسی بگیره و جنی رو سوپرایز کنه! الان با هم می‌ریم تا چیزهایی که جنی دوست داره رو بخریم و سوپرایزش کنیم.

☯𝐌𝐘 𝐀𝐋𝐏𝐇𝐀☯Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon