_بشینید لطفا.
جنی با جدیت گفت و پروندهی زیر دستش رو نگاه کرد.
ساعت 2 بعد از ظهر بود و جنی، دخترکش رو خوابونده بود تا به کارمند جدیدی که برای استخدام اومده بودن رسیدگی کنه.
از اونجایی که زمان استخدام کارمندهایی جدید رسیده بود، حجم زیادی از پرونده و درخواست داشت!
_بسیار خب. خودتون رو کامل معرفی کنید.
_جانگ یونگسو هستم. توی یه شرکت به مدت 12 سال کارهای مربوط به کامپیوتر انجام میدادم...
_دلیل اینکه دیگه اونجا کار نمیکنی چیه؟
_راستش رو بخواید با رئیس اون شرکت دعوام شد. حقوقم رو سر وقت نمیداد من هم استعفا دادم.
_چند سالتونه؟
_31.
_بسیار خب جناب آلفا. میتونم منظورتون از کارهای مربوط به کامپیوتر رو بفهمم؟
_هرچیزی که مربوط به کامپیوتر باشه! رمز گذاری سایتهای مهم و مخفی هلدینگ، هک کردن اطلاعات، باز کردن قفل و رمز سایت، رفع کردن مشکلات اتصال به سایت و سیستم و کارهایی مثل اینها که خیلی بیشتره.
جنی با شگفتی ابرویی بالا انداخت و سر تکون داد.
_خیلی خوبه. میدونید که هلدینگ کیم هر سال توی همین موقع آگهیهای استخدام برای تمامی شاخهها میزنه چون هر ساله به کارمندهایی جدیدی تو تمامی بخش ها نیاز پیدا میکنیم.
_بله خانم متوجهم...
_گفتی چند سال سابقهی کار داری؟
_12. سابقهی کارم رو توی برگهی سوم پوشه گذاشتم. میتونید ببنید که هیچ خطایی مرتکب نشدم.
جنی برگه رو بیرون آورد و با دقت تمامی بندها رو خوند و با دیدن اینکه مرد مقابلش هیچ اشتباهی مرتکب نشده، لبخند زیبایی زد.
_جفت دارید؟
آلفا خجالت زده خندید و کمی جا به جا شد.
_ب...بله...بارداره...
_اوه مبارک باشه! خوشحال شدم...
_ممنونم خانم.
_بسیار خب. انتخاب شدی. میدونی 5 نفر قبل از تو که توی این کار تجربه داشتن اومدن و راستش اینطور که دلم میخواست جواب سوالاتم رو ندادن اما تو! من مطمئنم تو عالی هستی!
مرد خجالت زده خندید و سر تکون داد.
جنی با لبخند برگهی قرارداد رو روی میز گذاشت و خودکار طلایی رنگ رو به دست مرد داد.
_این رو بخون و امضاش کن.
_اگه این رو امضا کنم استخدام میشم؟
YOU ARE READING
☯𝐌𝐘 𝐀𝐋𝐏𝐇𝐀☯
Fanfiction☯کامل شده☯ _دروغ گفتی که دوسم داری. دروغ گفتی که میخوای مارکت کنم...تمام حرفهات دروغ بود... به چشمهای متعجب جفتش نگاه کرد و لبخند غمگینی زد. _تو هیچ وقت عاشق من نبودی...تو... نفس سنگینی کشید و بغضش رو همراه با عصبانیت قورت داد. _تو فقط عاشق عشق...