با خوردن نور خورشید از بین پرده به چشمهاش، پلکهاش رو از هم باز کرد.
نفس عمیقی کشید و دستی به چشمهای تارش کشید تا دیدش واضحتر بشه. مردمکهاش رو به طرف ساعت کشید. ساعت 9 و نیم صبح بود. از جاش بلند شد و به طرف گهوارهی امگا کوچولوش قدم برداشت.
با لبخندی عمیق، بوسهای روی گونهی دخترش گذاشت و پتو رو بیشتر روش کشید. به طرف سرویس بهداشتی قدم برداشت و کارهاش رو انجام داد.
بیرون اومد و وارد کلوزت روم شد. کت و شلوار مشکی و مردونهای پوشید و دکمهی اول پیراهنش رو باز کرد.
ادکلن مردونهش که با رایحهش ترکیب جذاب و مست کنندهای درست میکرد رو زد و موهای موج دارش رو شونه زد.
موبایلش رو توی جیب داخلی کتش گذاشت و بعد از بوسیدن دوبارهی لب دخترش، پایین رفت.
صدای آهنگ خوندن زیر لبی امگاش رو میشنید و این باعث میشد خنده به لبهاش بیاد. به آرومی وارد آشپزخونه شد و از پشت، امگاش رو در اغوش کشید که باعث شد امگا کمی بترسه!
_ششش منم عشقم! صبح بخیر...
جنی لبخند شیرینی زد و تو آغوش آلفا چرخید.
_صبح بخیر عزیزم...
آلفا بوسهی آرومی روی لب امگاش گذاشت و کمر باریکش رو نوازش کرد.
_بهت گفتم ادکلن بزنی که کسی مثل دفعهی قبل تو دستشویی با رایحهت خودش رو دستمالی نکنه! اونوقت تو چیزی زدی که با ترکیب رایحهت آدم رو مست میکنه؟
آلفا خندهای کرد و بوسهای روی بینی امگا نشوند.
_حرص نخور عشقم. برای شیرت خوب نیست.
_جوابم رو بده!
_چه اهمیتی داره؟ وقتی پیوند حقیقی داریم و غیر از هم نمیتونیم با کسی باشیم بقیهش چه اهمیتی داره؟ اینکه اون طرف توی دستشویی خودش رو دستمالی میکنه و اسمم رو ناله میکنه ذرهای برام اهمیت نداره چون این چشمها یک نفر رو میبینه و اون هم تویی!
جنی چند لحظه به چشمهای جفتش نگاه کرد و در نهایت، لبخندی زد. آلفا با احساس اینکه امگاش آروم شده، خندهای به لبهاش آورد و صورت امگاش رو نوازش کرد.
_بوش رو دوست داری؟
_بوش خوبه. اما هیچی جایگرین رایحهی مردونه و آرامشبخشت نمیشه!
درحالی که دستهاش رو دور گردن آلفا میپیجید گفت و بینیش رو به زیر گوش آلفا، جایی که غدهی رایحهش بود چسبوند و رایحهی قوی و آرامبخش الفاش رو عمیقا نفس کشید.
تهیونگ خندهای کرد و متقابلا، بینیش رو به زیر گوش امگا چسبوند و رایحهش رو نفس کشید.
YOU ARE READING
☯𝐌𝐘 𝐀𝐋𝐏𝐇𝐀☯
Fanfiction☯کامل شده☯ _دروغ گفتی که دوسم داری. دروغ گفتی که میخوای مارکت کنم...تمام حرفهات دروغ بود... به چشمهای متعجب جفتش نگاه کرد و لبخند غمگینی زد. _تو هیچ وقت عاشق من نبودی...تو... نفس سنگینی کشید و بغضش رو همراه با عصبانیت قورت داد. _تو فقط عاشق عشق...