☯𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟏𝟔☯

502 57 1.7K
                                    

تلفن رو برداشت و شماره‌ی پرسنل هتلی که رئیسش هر بار توش اقامت داشت رو گرفت.

_بله؟

_سلام. پارک جولیا هستم منشی کیم تهیونگ.

_بفرمایید؟

_آقای کیم و همسرشون امشب ساعت هشت به پاریس میان. می‌خوام یه اتاق توی طبقه آخر و عایق رزرو کنم.

_البته. به اسم کیم تهیونگ درسته؟

_بله.

_چشم. ما اتاق رو براشون حاضر می‌کنیم.

_ممنونم.

جولیا تلفن رو قطع کرد و برگه‌های زیر دستش رو مرتب کرد.

متوجه جویی نبود که با لبخند مرموز بهش نگاه می‌کنه و تمام حرف‌هاش رو شنیده!

_پاریس؟ خیلی خوبه!

با دیدن این که جولیا به جایی دیگه رفت، به سرعت سمت لپ‌تاپش رفت و با متوجه شدن اسم هتل، لبخند مرموزی زد و به سرعت به سمت اتاقش رفت.

.

.

.



_چقدر خوب شد که اومدیم. به این مسافرت احتیاج داشتم.

جنی با لبخند گفت و با تردید، دستش رو دور بازوی تهیونگ پیچید.

تهیونگ نیم نگاهی به جنی انداخت و سوار ونی که منتظرشون بود شد.

_خیلی خسته شدم!

_من هم همینطور.

با حرکت کردن ون، هر دو سکوت کردن تا به هتل برسن.

بعد از گذشت 20 دقیقه، با رسیدن به هتل از ون پیاده شدن و به سمت هتل رفتن.

تقریبا داشت صبح می‌شد!

وارد هتل شدن و جنی با دیدن کسی که روی مبل لابی نشسته بود، اخم شدیدی کرد و ایستاد.

تهیونگ با ایستادن جنی، به سمتش برگشت و با دیدن چهره‌اش، اخمی کرد و رد نگاهش رو دنبال کرد تا به شخصی که روی مبل نشسته بود رسید!

اخم هاش یکباره از هم باز شد و دندون هاش رو روی هم فشار داد.

_تو بهش گفتی؟

_جنی!

تهیونگ از لای دندون هاش غرید و با حرص دست جنی رو گرفت و به سمت پذیرش کشید.

جویی با دیدنشون، با لبخند مرموزی بلند شد و به سمت پذیرش رفت.

_اتاق من حاضر نشد؟

_یکم صبر کنید خانم.

_تهیونگ؟ تو هم اینجایی؟

جویی با دیدن تهیونگ گفت و نگاهی به جنی انداخت.

_چه تصادفی! خیلی جالبه.

با لبخند گفت و تهیونگ رو کوتاه بغل کرد.

☯𝐌𝐘 𝐀𝐋𝐏𝐇𝐀☯Donde viven las historias. Descúbrelo ahora