Burning

1.6K 365 49
                                        

NC 18+

گاهی وقتا برای برگشتن از تصمیم هایی که توی زندگی میگیریم خیلی دیره..

این حسی بود که بکهیون داشت، وقتی پشت اون مرد قد بلند کشیده میشد.

هرچی تلاش می کرد نمیتونست مچ ظریف دستش رو از بین دستای بزرگش آزاد کنه.

ترس کل وجودش رو گرفته بود و صداش میلرزید.

_چی.. چیکار میکنی؟ هی.. با توام چیکار داری میکنی کجا داری میری؟!!

اون مرد قد بلند با چشمای درشت و موهای کوتاه مشکی، بک رو یه گوشه دور از دید سمت دیوار راهرو هل داد و دستاش رو که آستین پیرهن سفیدش تا آرنج بالا زده شده بود کنار سرش ستون کرد.

بک از بوی نفس هاش میتونست متوجه مشروب سنگینی که خورده بود بشه اما مطمئن نبود مست هست یا نه.

توی اون لحظه فقط میتونست متوجه بدنی که بهش چسبیده بود و از روی پارچه هم زیادی داغ بود بشه.

میتونست حس کنه که گونه های خودش هم در اثر مشروب قوی که خورده بود خیلی زودتر از چیزی که فکر میکرد رنگ گرفته.

کمی وول خورد و قبل از اینکه صدای اعتراضش بلند شه اون مرد سرش رو توی گردنش برد و به حرف اومد.

_هییییشش.. آروم باش..

بک حس کرد موهای تنش با اون زمزمه آروم و عمیق سیخ شده و چیزی مثل آب جوش زیر پوستش جریان داره.

_اصلا تو کی هستی.. آه!!

جملش با کشیده شدن زبون اون مرد روی گردنش نصفه موند و ناخواسته صدای آهش بلند شد.

میتونست حس کنه بعد این اتفاق چند درجه قرمز تر شده.

دستاشو روی سینه های مرد گذاشت و هل محکمی داد اما تاثیر خاصی نداشت.

این مرد لعنتی چرا اینقدر قوی بود!!

_چانیول.

_چی؟

حواسش با مکیده شدن لاله گوشش بین لب های اون مرد پرت شد اما ایندفعه سعی کرد با به هم فشردن لب هاش از خارج شدن صدای ناخواسته جلو گیری کنه.

مرد دوباره زیر گوشش تکرار کرد:

_چانیول!! اسمم چانیوله.

بکهیون با خودش فکر کرد مگه این همون چیزی نبود که میخواست؟ از همون تجربه های جدیدی که براشون به اینجا اومده بود..

تازه اون پسر غریبه خیلی بهتر از چیزی بود که انتظارش رو داشت‌.

چند نفس عمیق کشید و سعی کرد یه امشب به هیچ چیز دیگه ای فکر نکنه و فقط از لحظه لذت ببره.

دستاشو از روی سینه های اون پسر که حالا میدونست اسمش چانیوله تا روی شونه هاش و بعد پشت گردنش کشید و موهای کوتاه اون قسمت رو بین دستاش فشرد.

Yugen [Completed]Where stories live. Discover now