_ میای خونه من؟
بکهیون همینجور که به سرشونه های پهن چان که توسط پیرهن قهوه ای رنگش پوشیده میشدن نگاه میکرد، کمی مکث کرد و بعد که نگاه زیر چشمی چان رو دید سرش رو به آرومی به نشونه موافقت تکون داد.
فکرش درگیر مکالمه چند ساعت پیشش با جونگین بود.
*فلش بک*
بعد از ظهر بود و بکهیون همینطور که لیوان سرامیکی کیوتی که چان براش درست کرده بود رو بین دستاش گرفته بود، از گرمایی که بخار دمنوش به صورتش میداد لذت میبرد.
توی افکار خودش غرق بود و همینطور که سرش پایین بود لبخندی روی لب هاش بوجود اومده بود که از چشم های تیزبین کیونگسو دور نموند.
_ گفتی خودش تا اینجا اومده بود که اینارو برام بیاره؟
با شنیدن سوال تکراری بک، کیونگسو که در حال مرتب کردن اتاق بود و هر از گاهی به بکهیون پتو پیچ شده و لبخند عجیبش نگاه میکرد برای بار هزارم چشم هاش رو توی حدقه چرخوند و به حرف اومد:
_ صد بار پرسیدی بک!! گفتم که آره.. اگه میدونستم اینقدر خوشحال میشی میذاشتم بیاد داخل.. البته تو خواب بودی و من مطمئن نبودم بخوای ببینیش یا نه، چون این مدت حرف های متناقضی درموردش میزدی.. حالا هم اون لبخند های حال به هم زنت رو جمع کن و بیا توی مرتب کردن اتاق بهم کمک کن، چون بنظر میرسه دیگه حالت حسابی خوب شده باشه.
بک روی تخت تکونی خورد و چشم غره ای به هم اتاقی پر حرف و بی اعصابش رفت.
_ من که باید برم دانشگاه، کارای عقب مونده زیاد دارم.. تازه..
ادامه حرفش با بلند شدن صدای موبایلش نصفه موند. خم شد و اونو از روی عسلی کنار تخت برداشت و به اسمی که روی صفحه خودنمایی میکرد لبخند زد.
_ الو جونگین؟
_ هیووونگ!!
صدای پرانرژی جونگین لبخندش رو پررنگ تر کرد.
_ حالت بهتره هیونگ؟ امروز چطوری؟
_ امروز خیلی بهترم جوجه..
به لیوان توی دستش نگاهی کرد و کمی مکث کرد اما بعد نتونست جلوی خودش رو بگیره و ادامه داد:
_ آقای پارک لطف کردن و برام چای سرماخوردگی آوردن.. تو میدونستی توی این چیزا هم مهارت داره؟
صدای خوشحال و همزمان خجالت زدهی بکهیون لبخندی روی لب های برادر کوچیکش نشونده بود و باعث شد با شیطنت به حرف بیاد:
_ اومو.. کی فکرشو میکرد چانیول هیونگ اینقدر بافکر و جنتلمن باشه.. یعنی واسه همه از این کارا میکنه؟
صدای خنده های ریز خودش و شخص دیگه ای که احتمالا سهون بود از پشت خط اومد و بکهیون برای چند لحظه پوکر شد:
KAMU SEDANG MEMBACA
Yugen [Completed]
Romansa•𝒴𝓊ℊℯ𝓃 یوگن کلمه ای ژاپنی به معنی احساس زیبایی رازآلود. مثل وقتی که به آسمون نگاه میکنی، و یهو ماه از پشت ابر بیرون میاد. یا پرسه زدن توی جنگل بدون فکر کردن به برگشتن. درست مثل وقتی که کسی رو دوست داری، ولی نمیدونی چرا اینقدر برات جذابه!! یوگن تع...