14. The darkest star

49 4 6
                                    

به قصر روبروش با حیرت خیره شده بود قبلا درمورد تفاوت سه سرزمین شنیده بود ولی اینقدرش رو تصور نمیکرد با دیدن درواز های بلند اهنی تعجبش بیشتر شد


-دروازه ها از طلا هستن؟


نتونست خودش رو کنترل کنه و فکرش رو به زبون آورد،سهون که کنارش حرکت میکرد آروم خودش رو بهش نزدیک کرد تا چیزی رو آروم تو گوشش بگه


-بانوی من تو سرزمین ملوری بهتره مراقب حرف زدن تون باشید اونا چندین هزار ساله با اهالی سرزمین چان خوش رفتار نیستن


هارین به سمت سهون برگشت و صورتش روبرو صورت سهون فیکس شد،سهون به صورت هارین خیره شد دیدن اون چشما قلب خسته و ناراحتش رو نوازش میکرد


-حتما اینو در نظر میگیرم مرسی بابت اخطارتون


با اسیر شدن گردنش توسط تهیونگ سهون اخماش رو درهم کشید


-محافظ جان فدای ما داره چی به بانوش میگه؟شما دوتا زیاد باهم صمیمی نشدید؟


با کشیده شدن دستش و پرت شدنش ابرویی بالا انداخت ولی دست هارین رو با دست دیگه اش اسیر کرد


-میبینم که بانوش هم داره ازش دفاع میکنه!شجاع شدی!خیلی شجاع


و پوزخندی زد و دست هارین رو گرفت و با خودش به جلو کشید و وقتی به کنار بانو جیسو رسید اون رو ول کرد


-جای تو اینجاس نه اون پشت پیش محافظت!مثل یه بانوی خوب رفتار کن


و به عقب کنار سهون برگشت


-اگه الان بخوای از هدف ات برگردی دلیلی وجود نداره که اجازه بدم زنده بمونی کارت رو تموم میکنم و جایزه اش رو میگیرم قصر روبروت رو نگاه کن و فراموش نکن سر پدرت رو از بالای همین دروازه ها آویزوون کرده بودن


سهون گردنش رو کج کرد و با خشم به تهیونگ نگاه کرد میخواست چیزی بگه ولی خودش رو کنترل کرد نفس عمیقی کشید و سرش رو پایین انداخت و به راهش ادامه داد،تهیونگ با دیدن قیافه و آرامش سهون اهی کشید از روی خشمش چیزایی رو گفته بود که قصدش رو هیچوقت نداشت خواست به طرف سهون قدم برداره که صدای شیپور ها مانع شدن با خودش گفت بعدا باهاش حرف میزنم و از دلش درمیارم


صدای شیپور باعث شده بود همه ی مهمون ها سرجاشون وایسن تا ببینن چه کسی به استقبال شون اومده شاهزاده جین جلوتر از همه کنار برادرش شاهزاده کریس ایستاده بود و به ترتیب بقیه پشت سرشون بودن.هارین با کنجکاویی سعی می کرد از بین شونه های بلند دو شاهزاده هویت فرد روبروش رو بفهمه ولی در این کار موفق نبود. صدای ملایمی رو از پشت شنید


-احترام من رو داشته باشید من مشاور قصر یاقوت هستم متاسفانه شاه اتان امروز در قصر تشریف ندارن به همین دلیل اگر اجازه بدید میزبانی شما بزرگواران رو من به عهده بگیرم

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Aug 26, 2023 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

polaris:chan Empire Where stories live. Discover now