3. First meet

100 11 2
                                        

با جابجایی شدید سرش به دلیل رفتن کالسکه تو چاله های جاده از خواب بیدار شد و چشماش رو کمی مالش داد و با واضح شدن تصویر یادش اومد که تو کالسکه پیش بانو جیسو رهسپار سرزمین چان شده داشت با خودش مرور میکرد که چطوری با این کنجکاویش باعث نابودی خودش شده ...

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

با جابجایی شدید سرش به دلیل رفتن کالسکه تو چاله های جاده از خواب بیدار شد و چشماش رو کمی مالش داد و با واضح شدن تصویر یادش اومد که تو کالسکه پیش بانو جیسو رهسپار سرزمین چان شده داشت با خودش مرور میکرد که چطوری با این کنجکاویش باعث نابودی خودش شده از خونه اش دور شده از خواهرش و برادرش جدا افتاده و حالا هم هفت ماه باید منتظر بمونه اگه بهش میگفتن میزد زیر خنده بخاطر این حماقت ولی الان هیچ چیز خنده داری وجود نداره و این قلبش رو بیشتر فشرده میکرد امیدوار بود همه این خواب باشه ولی هر دفعه که ازخواب بیدار میشد و زخم هاش که جای شلاق خوردنش بود شروع به سوزش میکرد میفهمید که اینا نه خوابه و نه خیال ذهنش همش واقعیه.
جیسو با دیدن هارین که به فکر فرو رفته ناراحت شد و باخودش فکر کرد که چقدر حتما این موقعیت واسش سخته پس دست های هارین رو گرفت تو دستش با اینکار جیسو هارین از ابرهای ناامیدیش بیرون کشیده شد و به طرف بانو جیسو برگشت و متقابلا با مهربانی دست های این بانوی خوش قلب رو فشار داد.
-هارین من که موقعیت رو واست سخت نکردم نه؟
هارین سرش رو به معنای نه تکون داد میخواست حرف بزنه ولی انگار قدرت تکلمش رو از دست داده بود غم و اندوه زیادی قلبش رو به زنجیر کشیده بود
-هارین میتونی باهام حرف بزنی میخوای باهام حرف بزنی؟
هارین دوباره سرش رو به معنای نه تکون داد
جیسو حالا یکم کلافه شده بود از این وضعیت چون مشخص بود که هارین حال چندان مساعدی نداره بخاطر همین به ندیمه اش که کنارش مشغول بافتنی بود اشاره کرد که به مسئول کالسکه بگه که میخوان توقف کنن و بعد از چند دقیقه کالسکه توقف کرد و به محض توقف شاهزاده جین که بر روی اسبش قرار داشت به طرف کالسکه رفت تا بفهمه جریان این توقف یهویی چیه
-عزیزم اتفاقی افتاده؟با گرمی به همسرش گفت
"اوه شاهزاده فکر میکنم حال هارین خوب نیست خیلی بی حاله از موقعی که اومدیم یا میخوابه یا وقتی بیدار میشه تو خودشه و نمیخواد با کسی حرف بزنه"
جین با دیدن ناراحتی بامزه همسرش لبحند کمرنگی به روی لب هاش نشست دیدن نگرانی همسرش چیزی نبود که هرروز ببینه بخاطر همین سری به داخل کالسکه کشید و با دیدن هارین رنگ پریده متوجه شد که ممکنه این حال هارین بخاطر ضعف باشه"عزیزم هارین چیزی خورده؟"
جیسو به طرف خدمتکارش میو میو برگشت و میو میو هم دست از بافتنی برداشت"میومیو به هارین قبل حرکت چیزی دادی بخوره؟"میومیو که حالا متوجه موقعیت شده بود کمی فکر کرد و که یهو با ترس به بانو جیسو خیره شد"بانوی...من...قبل حرکت خواستم بهش صبحونه بدم...ولی کالسکه چی صدام زد و..."با داد جیسو نتونست جمله اش رو کامل کنه "میو میو من اون رو بهت سپردم تا بتونم بقیه کارهام رو انجام بدم بعد تو اینطوری از اعتمادم سو استفاده میکنی؟"
جین سری از افسوس تکون داد و از اسبش پیاده شد و در کالسکه رو باز کرد"میو میو میخوای کمی بری پیش دورشکه چی بشینی و هوای تازه بخوری؟"
میومیو سریع ازجاش پاشد و از کالسکه بیرون رفت تا از ترکش های عصبانیت بانو جیسو دور باشه پس از خروج میومیو جین وارد کالسکه شد و به محافظش دستور داد که اسبش رو به عهده بگیره تا اون بتونه بقیه مسیر رو با کالسکه همراه همسرش و هارین طی کنه. روبرو همسرش و هارین نشست "عزیزم بنظر میرسه بدجور نگران این دوست کوچولوت هستی"و به هارین اشاره کرد جیسو که حالا کمی آروم تر شده بود به شوهرش نگاه کرد و متوجه شد که همسرش لبخند به لب داره اونو نگاه میکنه"اوه شاهزاده اون قراره خواهرم بشه و فعلا مهمون منه این پذیرایی ناقص درخور شخصیت من نیست"جین قیافه متفکر به خودش گرفت"ولی هنوز خواهرت نشده "جیسو با حرص دندون هاش رو روهم فشار داد"میشه مطمئنم مادرم با دیدنش عاشقش میشه"جین با دیدن همسرش که روی نظرش پافشاری میکنه خندید هیچ وقت این وجه کیوت و بامزه همسرش رو ندیده بود به کنار همسرش نگاه کرد هارین دوباره به خواب فرو رفته بود و سرش رو به دیواره کالسکه تکیه داده بود جیسو با اشاره همسرش به طرف هارین برگشت و متوجه شد هارین دوباره به خواب رفته آروم به همسرش اشاره کرد که سبد کنارش رو به جیسو بده جیسو با بازرسی سبد متوجه شد که فقط کمی مربا و نون داخل سبد وجود داره از جین خواست هارین رو به آروم ترین شکل ممکن بیدار کنه جین بخاطر تکان های متعدد کالسکه آروم هارین رو تکون داد ولی هارین ازجاش تکون نخورد جین دوباره شونه های هارین رو تکون داد ولی دوباره هارین هیچ واکنشی نشون نداد جیسو سریع دست جین رو کنار زد و خودش شروع کرد به تکون دادن هارین و مدام اون رو صدا میزد بعد چندین دفعه تکون هارین چشماش رو باز کرد
-جین چشماش رو باز کرد...هارین میشنویی چی میگم
هارین سرش رو به معنای اره تکون داد جیسو کمی از نونی که به مربا آغشته کرد بود رو به لب های هارین نزدیک کرد"هارین لطفا اینو بخور"با خوردن مربا به لب های هارین هارین که حالا ضعیف بنظر میرسید به سختی نون رو تو دهنش گذاشت و شروع به جویدن کرد با هر جویدن انگاری جون تازه ایی به هارین تزریق میشد و پس از چند دقیقه همه ی تکه های نون رو با مربا نوش جان کرده بود و حالا به جای اون قیافه اخمو قیافه خندانی داشت که باعث رضایت جیسو و جین میشد هارین که سخت مشغول خوردن بود با دیدن اون دوتا چشم که بهش زل زده بودن متوقف شد و با تعجب بهشون خیره شد با اینکارش باعث خنده شاهزاده و همسرش شد جین با خوشحالی همسرش رو در آغوش گرفت و موهاش رو نوازش کرد"هارین نمیدونی چقدر جیسو رو ترسوندی"و خندید جیسو به همسرش نگاه کرد "اوه خودت رو تو آیینه ندیده بودی"و به همسرش غر زد هارین از دیدن دعوای این دوتا خنده اش گرفته بود بخاطر همین خوشحال بود حالا کمی این سفر سختش آسون بنظر میومد "از هردوتون معذرت میخوام اگه نگران شدید"هردوشون به نشونه اشکالی نداره سرشون رو تکون دادن و هارین دوباره مشغول خوردن شد"اوه بانو جیسو ما کی میرسیم؟"جیسو با شنیدن این سوال به همسرش نگاه کرد و جین با نگاه کردن به بیرون پنجره و محاسبه مسافت اومده جواب داد"تقریبا یه ساعت دیگه باید جلوی دروازه های سرزمین چان باشیم"گویا هارین که جون تازه گرفته بود مغزش فعال شده بود چون که سوال های متعددی به ذهنش میرسید و بیشتر از این نمیتونست جلوش رو بگیره "بانوی من میشه ازتون چندتا سوال بپرسم؟"جیسو سرش رو به معنای اره تکون داد"الان میریم خونه شما؟"جیسو جواب داد "اره میریم خونه ما"
-یعنی من پیش شما نیستم؟
+هارین نگران نباش همه ما پیش هم هستیم عمارت پدری من به دلایل مادرم خالی از سکنه اس بخاطر همین مادرم و برادرم پیش ما زندگی میکنن
هارین که حالا کمی خیالش از بابت بودن جیسو راحت شده بود ادامه داد "قصد فوضولی ندارم ولی میشه یکم راج خونواده تون بهم توضیح بدید"جیسو با شنیدن سوال هارین یادش اومد هیچ توضیحی به هارین نداده پس شروع کرد"خب خونواده من شامل مادر و برادر کوچکترم میشه پدرم ده سال پیش فوت کرد و بعد اون ما روزای سختی رو داشتیم مادرم رییس امور شده بود این کمی براش سخت بود بخاطر همین خیلی به من وابسته شده بود بعد ازدواجم درسته که پیش هم زندگی میکنم ولی به دلیل مشغله هام به عنوان همسر شاهزاده جین نتونستم باید و شاید بهش رسیدگی کنم و کنارش باشم برادرم هم مشغول جوونی کردن به ندرت برادرم رو تو خونه میبینم...اوه باید ببینیش اونم 18 سالشه یه سال ازت بزرگتره پسر خونگرمیه و مهربونه ولی همش مشغول بازی و خوشگذرونیه"
سرم رو به نشونه فهمیدن تکون دادم"من نگران اینم شاید اون یه خواهر دیگه نخواد"و با ناراحتی سرم رو انداختم پایین حقیقتش اون نه من یه برادر دیگه نمیخوام فقط برادر خودم رو میخوام سوهو و برگردم پیش هیه ری این تنها آرزوی منه
جیسو سریع جوابم رو داد"البته که میخواد اونم زیاد تنهایی رو نمیپذیره واسه اینکه تنهاس همش بیرون مطمئنن یه همزبون خوبی مثل تو داشته باشه خونه نشین میشه"
جین که گوش دادن به حرفای این دوخانوم جوون براش خسته کننده شده بود به بیرون خیره شده بود
"پرنس جین از دید شما سرزمین چان چجوریه؟"هارین سعی کرد جین رو وارد بحث کنه ولی جیسو با تعجب پرسید"هارین مگه تو اهل سرزمین چان نیستی؟"
هارین سرش رو به معنای نه تکون داد پس جین پرسید"واسه سرزمین فونیکسی؟"هارین بازم سرش رو به معنای نه تکون داد ولی یهو یادش اومد که اینجا سرزمین گرین رو نمیشناسن جیسو پرسید پس واسه سرزمین ملوری هستی؟هارین با تردید سرش رو به معنای اره تکون داد پس هارین هم از شاهزاده و همسرش پرسید"شما واسه کدوم قیبله ی سرزمین چان هستید؟"بدون اینکه جین جواب بده هارین میدونست جین واسه کدوم قبیله اس "من عضو قبیله سیمرغ تاجدارم تو سرزمین تفاوت قشری ندارید ولی تو سرزمین چان این تفاوت بی داد میکنه "جیسو هم جواب داد "من عضو قیبله سیمرغ کاهن هستم" هارین با کنجکاویی ازشون پرسید"قدرت هاتون هم...؟"ولی از خجالت حرفش رو خورد جیسو سریع فهمید"اوه من فقط قدرت کنترل ذهن رو دارم قدرت خوندن ذهن رو فقط اون بالا مقام ها دارن شاهزاده جین هم قدرتش پروازه"ه
هارین که جواب سوال هاش رو گرفته بود و مثل اینکه دیگه حرفی هم نداشت از پنجره بیرون کالسکه به بیرون نگاه میکرد انگاری سرزمین منظره خوبی داشت دوباره حس گیجی و بی خوابی به سراغش اومده بود که با متوقف شدن ناگهانی کالسکه به جلو پرت شد جین سریع کالسکه رو ترک کرد و به بیرون رفت سریع به طرف محافظ و دستیارش جه هیون رفت"جه هیون چیشده؟"جه هیون توضیح داد"یه درخت افتاده تو جاده ولی یکم فضا ناجوره قربان"جین به اطراف نگاه کرد و در کسری از ثانیه از زمین جدا شد و شروع به پرواز کرد هارین که سرش رو از پنجره برده بود با دیدن همچین صحنه ی جذابی شگفت زده شده بود جیسو با دیدن قیافه هارین ازش پرسید چیشده"اوه بانو جیسو شاهزاده پرواز کرد"جیسو با دیدن قیافه متعجب هارین خندید این بچه پر از حس کنجکاویی بود هارین دستش رو جلو برد تا بتونه هوا رو لمس کنه
*فلش بک*

polaris:chan Empire Donde viven las historias. Descúbrelo ahora