Part8

57 10 0
                                    

×معذرت میخوام هیونگ ولی یونگی نمی ذاشت بیام +عاممممممم اوکی اشکالی نداره

بعد از تموم شدن جمله پرستار اومد تو اتاق

/آقای کیم شما گفتین چند دقیقه ولی الان 20 دقیقه شده
داخل اتاقین بیمار باید تنها باشه در غیر این صورت حالشون بدتر میشه

مین هو پاشد

×هیونگ میبینی که باید برم ولی دوباره میام
+فعلا

مین هو و پرستار از اتاق بیرون رفتن منم انقدر به اون 1
ماهی که تو کما بودم فکر کردم که خوابم برد .

«یونگی»

وقتی شنیدم جیهوپ برگشته و 2 ساعت طول میکشه بهوش بیاد از بیمارستان رفتم بیرون چون نهار
نخورده بودم. وقتی برگشتم مین هو رو دیدم

×هیونگ تو اینجا چیکار میکنی؟
مین هو تعجب کرده بود چون از احساساتم چیزی نمیدونست
-عاممممممم خب قاعدتا اومدم دیدن هوسوک
×تو چرا باید بیای دیدن هوسوک؟
- قضیش خیلی طولانیه بیا بریم تو حیاط برات توضیح میدم

تو حیاط که رسیدیم کل ماجرا رو برای مین هو
توضیح دادم نمیدونم چرا ولی حس می کردم مین هو ناراحت شد

-چرا ناراحت شدی؟
×من خوبم

اینو گفت و بلند شد به سمت پارکینگ بیمارستان منم دنبالش رفتم سرعتش رو بیشتر کرد خودمو
بهش رسوندم دستشو گرفتم و برگردوندمش سمت خودم

-چرا اینطوری میکنی مین هو مگه چی شده؟
×هیچی هیونگ فقط حالم یکم خوب نیست نیاز دارم یکم تنها باشم

دیگه چیزی نگفتم ینی چی شده که مین هو انقدر عصبانی شد مگه من چی گفتم فکر میکردم خوشحال میشه ولی اون عصبانی شد رفتم داخل بیمارستان رفتم سمت پرستاره هوسوک

-ببخشید میتونم برم هوسوک رو ببینم؟
/بله ولی آقای جانگ خواب هستن اگه رفتین داخل هواستون باشه بیدارشون نکنین

رفتم سمت اتاق هوسوک خیلی آروم در رو باز کردم رفتم داخل خیلی آروم رو تخت خوابیده بود برای اینکه
بیدار نشه حرفی نزدم نشستم روی صندلی کنارش دوست داشتم فقط نگاش کنم خیلی دقیق خیره شدم تو صورتش تازه داشتم می فهمیدم که هوسوک چقدر خوشگل و خوشتیپه تصمیم داشتم ازش به عنوان مدل برای شرکت استفاده کنم . از اونجایی که اتاق خصوصی برای هوسوک گرفته بودم تو اتاق یک کاناپه هم داشت بعد پاشدم کتمو درآوردم انداختم روی دسته مبل خودم روی کاناپه دراز
کشیدم انقدر خسته بودم که سریع خوابم برد با شنیدن صدای نفس نفس زدن یکی و شنیدن اسم جیوو از خواب پریدم هوسوک بود نفس نفس می زد تو خواب و اسم جیوون رو صدا می زد دویدم سمتش تکونش دادم تا از خواب بیدا شه

-هوسوک، هوسوک پاشو

آروم چشماشو باز کرد صورتش اشکی بود ظاهرا اصلا خواب خوبی نبود منو که دید فهمید داشته خواب میدیده دستمو گذاشتم روی صورتش و اشکاشو پاک کردم

-هیچی نشده فقط خواب دیدی آروم باش
+یونگی
-بله؟
+میشه یک لیوان آب بهم بدی!

پارچ رو از روی میز کنارش برداشتم و براش یک لیوان آب ریختم..

-------------------------
چرا هیچ کس ووت نمیده و کامنت نمیزاره ینی انقد بد مینویسم؟🥺😢

MY DEAR HOPE..SOPEDonde viven las historias. Descúbrelo ahora