Part16

54 12 0
                                    

(یونگی)

بعد از کلی فکر کردن به این نتیجه رسیدم که درسته هوسوک برام خعلی با ارزشه ولی من برای این مقام خیلی زحمت کشیدم و به همین راحتی نمیتونم از بگذرم پس قطعا باید کاری کنم که بتونم از جفتشون همزمان محافظت کنم
بعد از گذشتن دوساعت از موقع دیدن فیلم تنها راهی ک به ذهنم رسید هک کردن مخاطبی بود که برام اون فیلم نحسو فرستاده بود و خب به لطف مهارتای بالام مجبور نشدم دنبال کسی باشم تا بخواد برام هک کنه پس هکش و الان من یک ادرس داشتم پس قطعا قرار بود برم همونجایی که احتمالن هوسوکم اونجاس

.
.
.
.
.
بعد از حدود نیم ساعت رانندگی رسیدم به یک مکان متروکه که حتی خرم پر نمیزد پس احتمال زیاد باید هوسوک یجایی همینجاها باشه از قبل به چند تایی از ادمام سپرده بودم که اگه بعد از نیم ساعت باهاشون تماس نگرفتم بیان اینجا یا اینکه رد گوشیمو بزنن حتی اگه خاموش بود ببلخره افراد منن زیر دست من تربیت شدن پس قطعن ‌کاری نیست که از پسش بر نیان
به ساختمون مترو‌که روبه روم نگاهی کردم و با امید اینکه هوسوک اونجاس رفتم داخل به اطراف نگاه کردم همه چیز مشکوک بنظر میرسید خیلی غیر طبیعی بود همینطور که داشتم از پله های خاک خورده بالا میرفتم به این فکر میکردم که هوسوک همینجا باشه به ابنکه بتونم هوسوک و نجات بدم و حتی به اینم فکر کردم که شاید یه روز یک بچه به سرپرستی بگیریم
با رسیدن به دو راهی روبه روم از فکر در اومدم حالا باید انتخاب میکردم کدوم سمتی برم درحال تصمیم گیری بودم که صدایی صحبت کردن دونفر و شنیدم سریع قایم شدم پشت دیوار از اتاقی که چند متر اونطرف تر بود صدای گریه میومد مطمئن بودم اون صدا متعلق به هوسوکه بعد از اینکه اون دونفر از پله ها رفتن پایین سریع سمت اتاق حرکت کردم باورم نمیشد بلخره تونسته بودم هوسوکو پیدا کنم حس میکردم دلتنگی داره دیوونم میکنه هر چقدر دستگیره درو بالا و پایین میکردم باز نمیشد

-هی هوسوک صدامو میشنوی؟

+یو..یونگی خودتی؟

-عاره عاره خودمم منم مین یونگی حالا ازت میخوام اگ نزدیک در نشستی از در فاصله بگیری اوکی؟

+باشه باشه

تا حد ممکن عقب رفتم و با تمام توانم به اون در لعنتی کوبیدم ولی باز نمیشد یک لحظه دیگ نمیدونستم دارم چیکار میکنم فقط خودمو به اون در لعنتی میکوبیدم

+هی یونگی میشه بس کنی؟ این کارات فایده ای نداره جنس این در از فولاده

میتونستم بغض کردنشو از این پشت هم حس بکنم بعد از اینکه دیدم واقعن فایده ای نداره نشستم و به در تکیه دادم انقدر دلم میخواست هوسوکو ببینم که حتی متوجه نشدم از کی دارم گریه میکنم

-هوسوک میدونی چیه؟

+هوم؟

از صدای هوسوک مشخص بود داره گریه میکنه

-من برای سومین بار بعد از ده سال دارم گریه میکنم و همه ی این سه بار برای تو بوده

هوسوک تو سکوت فقط به حرفام گوش میداد

-میدونی تو تنها امید منی هوسوک من...من واقعن دوست دارم هوسوک
میشه...میشه ازت خواهش کنم فقط یکم دیگه طاقت بیاری

+یونگی فکر نمیکنی تا الانشم یکم زیادی صبر کردم میدونی چیکارا باهام کردن؟ عاره عاره قطعن میدونی یادم نبود اون فیلمو برای تو فرستادن

-همه ی اینا تقصیر منه میدونم ولی من واقعن دارم تلاش میکنم نجاتت بدم

+هی ازت میخوام یه کاری کنی

-هرچی باشه انجامش میدم

+بیخیال من شو و برو دنبال زندگیت

-یع..

+هیسسس وایسا حرفمو بزنم ببین من همین الانشم مردم همین الانشم روحی ندارم من تو زندگیم همه چیزمو از دست دادم پس مردنم اشکالی نداره
.
.
.
.
(هوسوک)

داشتم حقیقتو بهش میگفتم اون نمیتونست بخاطر ادمی که دیگه هیچ روحی نداشت خودش ، مقامش و زندگیشو تباه کنه..


MY DEAR HOPE..SOPEWhere stories live. Discover now