Part15

47 9 4
                                    

دو روز از نبود هوسوک میگذشت خودمو به هر دری زدم ولی پیداش نکردم فقط تا الان متوجه یک چیز شدم اونم اینکه هوسوک الان پیش لاشی ترین و عوضی ترین ادم دنیا _پارک میون وو_ گروگان بود

با صدای پیامی که اومد از فکر در اومدم گوشیمو برداشتم یه فیلم برام فرستاده بودن به پیامی که دوباره توسط همون شخص اومد نگاه کردم ولی ای کاش هیچوقت اون پیام و نمیخوندم

_دوست پسر خوبی داری مین یونگی

احساس میکردم تمام سلول های مغزم در حال منفجر شدن از شدت خشم بودن بعد از اینکه فیلم باز شد پلیش کردم که ای کاش هیچوقت پلی نمیکردمش  توی اون فیلم فاکی هوسوک بود ولی نه هوسوک همیشگی خیلی بی حال بود صورتشم کمی زخمی شده بود برای بار هزارم توی این دوروز خودمو لعنت کردم اولش فقط هوسوک بود ولی بعدش دوتا مرد دیگه بهش نزدیک شدن با یک لبخند کثیف زل زده بودن به بدن زیبای هوسوک یکیشون دستای هوسوک و گرفت و اون یکی داشت با دستای کثیفش لباسای هوسوک و در میاورد هوسوک انقدر بی حال بود که حتی نمیتونست مقاومت کنه تنها کاری که میکرد گریه کردن بود نتونستم بقیه فیلم و نگاه کنم و از شدت عصبانیت گوشی رو پرت کردم تو دیوار

_لعنت بهت لعنت بهت لعنتتتتت بهتتتتت

.
.
.
.
.

(هوسوک)

تا الان فهمیدم هیچکس قرار نیست نجاتم بده هیچکس بازم مثل همیشه من بودم خودم تنهای تنها حتی هیچ خبری از یونگی نشده بود تنها چیزی که الان بهش نیاز داشتم مرگ بود هر چند که تا همین الانشم روحم تقریبا مرده بود این فقط قلب لعنتیم بود که به تپیدن ادامه میداد بعد از کتکایی که از اینایی خوردم که حتی اسمشونم نمیدونم فهمیدم فقط باید به هر چیزی که میگن گوش کنم اونا حتی منو ازار جنسیم دادن به گریه هام و عذابی که کشیدمم هیچ توجهی نکردن بیشتر از خودم دلم برای اونا میسوخت  چون اونا دیگه حتی انسانیتشونم از دست داده بودن اونا همشون حیوون بودن یه مشت عوضیه حیوون!

/هی پسر جون
.
.
.
/هی باتوام مگه کری؟

به همون پسری نگاه کردم که روز اول دیده بودمش اون تا الان کاری بامن نداشته ولی میدونستم اونم یکی مث همون عوضیاس

+بله؟

/ببین اگه میخوای زود تر از اینجا بری بیرون و بازم بری بغل همون دوست پسر خوشگلت بهتره به حرفام گوش کنی

چیزی نگفتم که ادامه داد

/فقط کافیه یه سری اطلاعات از مین یونگی بهمون بدی همین

+نمیدونم این بار چندمه دارم این حرفو تکرار میکنم ولی بازم میگم من چیزی نمیدونم

/مثل اینکه سری پیش خیلی بهت خوش گذشته که الان چیزی نمیگی میدونی که در مورد چی صحبت میکنم همون کاری که با بدن خوشگلت کردیم و یه فیلمه جذاب برای دوست پسرتم فرستادیم به ما که خیلی خوش گذش..

+خفه شو خفه شو خفههههه شوووووو

/نه نه مثل اینکه پر رو تر ازین حرفایی باید این دفعه یه فیلم بهتر برای دوست پسرت بفرستیم مثلن چطوره به فاک رفتنت توسط یکی غیر از خودشو ببینه

دیگه نتونستم زدم زیر گریه

+خوا..خواهش..میکنم..م..من..کاری نکردم..لطفا..بزا..بزارین..برم

/هنوز برای گریه زوده کوچولو اشکاتو نگه دار تا بتونی موقع به فاک رفتنت به خوبی گریه کنی

اینو گفت و رفت خسته بودم واقعا خسته بودم تصمیم گرفتم فقط یه روز دیگه فقط یه روز دیگه صبر کنم و به یونگی فرصت بدم بعد از اون اگه بازم هیچ کاری نکرد خودمو بکشم لازم نبود دنبال راهی برای خودکشی باشم همین که اونا میفهمیدن من دوست پسر یونگی نیستم خودشون برای کشتنم دست به کار میشدن..

_______________________________________

ببخشید اگه خیلی دیر اپ کردم واقعا شرایطش نبود..

MY DEAR HOPE..SOPEWhere stories live. Discover now