(1ماه بعد)
یک هفته از روزی که خونه یونگی بودم میگذشت تا الان فهمیده بودم یه شرکت پوشاک معروف داره ولی یه کم عجیبه که یک رئیس شرکت نیاز به این همه بادیگارد داشته باشه..
(یونگی)
یک ماه از بودن هوسوک کنارم میگذشت خیلی اوضاع خوب بود البته اگه تبدیل شدن خونه رئیس مافیا رو به مهدکودک در نظر نگیریم واقعا همه چی خوب پیش میرفت رمز درو زدم و وارد شدم
_سلام
.
.
.
_من اومدم..هوسوک؟هیچ کس خونه نبود خدمتکارا وقت کاریشون تموم شده بود ولی هوسوک؟
اون کجاست؟_هی هوسوک اگه بازم داری مسخره بازی در میاری بهتره همین الان تمومش کنی..
ولی هیچ کس خونه نبود دیگه واقعا نگران شدم اگه اتفاقی براش افتاده باشه چی نه نه یونگی مثبت باش عاره عاره مثبت باش حتما داره شوخی میکنه کل اتاقارو گشتم ولی هیچ کس نبود گوشیمو دراوردم بهش زنگ زدم همین که چند تا بوق خورد و جواب نداد خواستم قطع کنم که جواب داد
_الو هی هوسوک کجایی میدونی چقدر نگرانت شدم؟
/اوووه نمردیم نگرانیه مین یونگی برای دوست پسر جذابشو هم دیدیم..
(هوسوک)
با سردرد از خواب بیدار شدم تو یک اتاق تاریک بودم اینجا کجا بود سعی کردم همه چیز و به یاد بیارم تو خونه بودم داشتم فیلم میدیدم خدمتکارا رفتن یهو..یهو یک چیزی جلوی دماغمو گرفت الانم اینجام با فهمیدن اینکه دزدیده شدم ترس همه ی وجودمو فرا گرفت
+هی هوسوک اروم باش تو نابغه ای قطعا یه راهی برای فرار هست عاره عاره تو میتونی مطمئنم
در همین حین که سعی میکردم خودمو امیدوار کنم در باز شد و کسی اومد تو از اونجایی ک تو یک جای تاریک بودم و نور از بیرون زد تو چشمم چشمامو بستم اصلنم دلم نمیخواست بازشون کنم چون میترسیدم ولی الان وقت این کارا نیست باید بتونم از اینجا برم بیرون
/به به چخبرا اقای جانگ؟
+ش..شما کی هستین؟
/عاااام خوب چطوری بگم ما دزدیم دیگ مگه نه؟
+از من چی میخواین؟
/نمیدونم شاید بخوایم یکم باهات حال کنیم بعدشم از این حال کردنامون یه فیلم جذاب برای دوست پسر احمقت بفرستیم که شاید کوتاه بیاد
+دو..دوست پسرم؟
/نگو که میخوای بگی مثلن مین یونگی دوست پسرت نیست
ای وای الان داشتم چی میشنیدم من دوست پسر یونگی اصن مگ این یونگی کی هس که دوست پسرش انقد مهمه؟
+هی باشه اصن من دوست پسر یونگیم ولی چرا دوست پسر یونگی باید مهم باشه؟
/یعنی واقعن بهت نگفته شغل شریفش چیه؟
+چرا..رئیس شرکت پوشاک
یهو زد زیر خنده هر هر میخندید دیگ داشتم میترسیدم
/نه خیر اقای محترم خب مثل اینکه باید بشینم دوست پسرتو بهت معرفی کنم این واقعن خنده داره خب خب ببین دوست پسر به نسبت محترمت رئیس بزرگترین باند مافیای کره جنوبیه
حرفش عین پوتک تو سرم میکوبید رئیس بزرگترین باند مافیای کره جنوبی ولی الان همه اون بادیگاردا و خدمتکارا یه دلیل منطقی برای وجودشون بود
+خ..خب اینا به من چه ربطی داره چرا منو گرفتین؟
/خب ببین رئیس ما با دوست پسر تو یه جنگ چندین ساله دارن چون دوست پسر تو اگه نبود الان رئیس من رئیس بزرگترین باند مافیای کره جنوبی بود تو این مدتم هیچ نقطه ضعفی از دوست پسرت پیدا نکردیم تا اینکه یک ماه پیش سرو کله یک پسر جذاب و کیوت تو خونش پیدا شد
جمله اخرشو با کشیدن دستش روی بدنم به طرز تحریک کننده ای گفت دیگه واقعا نمیتونستم فقط امیدوار بودم یونگی هر چه سریعتر پیدام کنه و منو از اینجا نجات بده..
KAMU SEDANG MEMBACA
MY DEAR HOPE..SOPE
Fiksi Penggemarتووووووو؟ همزمان باهم داد زده بودیم باورم نمیشد که دارم دوباره بعد از ده سال میبینمش اونم دست کمی از من نداشت.. ..SUNCAT..