تختشو تنظیم کردم، لیوانو دادم دستش آب رو که خورد سکوت کرده بود، چیزی نمی گفت ترجیح دادم خودم
سر بحثو باز کنم
-میتونم یک چیزی ازت بپرسم
سوالی و کنجکاو نگاهم کرد
-چرا از من بدت میاد؟
+من کی بهت گفتم ازت بدم میاد؟
-نیازی به گفتن نبود از رفتارات معلوم بو آقای جانگ
+اگه بخوای از روی ظاهر و رفتار قضاوت کنی توام مثل یک قاتل، سرد و خشک رفتار میکنیداشت راست میگفت من واقع یک قاتل بودم
-مطمئنی؟
+آره خیلی وقته به این نتیجه رسیدم از همون روزی که بابات مرده بود ولی تو با بی رحمی تمام، روز بعدش اومدی مدرسه
-شاید برام مهم نبوده که اومدم مدرسهبحث با اومدن دکتر تموم شد؛ دکتره داشت وضعیت هوسوکو چک میکرد دکتر به هوسوک نگاهی کرد
*قدر دوست پسرتو بدون خیلی دوست داره باید میدیدی چجوری داشت برات گریه می کرد
فااااااا ک چی داشتم میشنیدم ، یا گوشام اشکال پیدا کرده بود یا این دکتره واقعا میخواست منو پیش هوسوک به گا بده؛ هوسوک با تعجب خیلی زیاد گفت
+دوست پسرم؟
تقریبا داد زده بود دکتره که فهمید گند بدی زده از اتاق رفت بیرون؛ سوالی نگاه میکرد حس میکردم ازم توضیح میخواد ولی من غرورمو خورد نمی کنم سکوت کرده بودم
+تو به اینا گفتی من دوست پسرتم؟
میدونستم این آرامش قبل از طوفانه ولی سعی در مهار کردن طوفان نداشتم
-آره گفتم
+تو به چه حقی گفتی دوست پسر منی هان؟ُولوم صداش رفت بالا ولی من همچنان آروم بودم و
قصدم نداشتم عصبانی شم-حاال که گفتم، که چی؟
+که چی! تو واقعا چی راجب من فکر کردی چون بی کس و کار بودم هر قلطی دلت میخواست باید میکردی؟ هنوزم مثل گذشته همونقدر خودخواه و مغروریاعصابمو خورد کرد دیگه کنترلم دست خودم نبود، داد زدم
- فکر کردی تو کیی؟ هااااااان تو کیی که سر من داد میکشی؟ فکرا الکیم نکن اگه همچین کاری کردم فقط به خاطر مین هو بود که داشت افسردگی میگرفت چون میخواستن اعضاتو اهدا کنن چون هیچ خانواده ای
نداشتیبعد از تموم شدن حرفم بهش نگاه کردم احساس عذاب وجدان کردم بدجور یبا حرفام رنجونده بودمش بغض کرده بود شکستن بغضش و ریختن اشکاش برابر شد با باز شدن در توسط مین هو ، مین هو با دیدن هوسوک شوکه شد ولی یهو جوری عصبی شد ک تاحالا اینطوری ندیده بودمش
×یاااا مین یونگی چیکار کردی که اینطوری داره گریه میکنه؟
سکوت کرده بودم چی میتونستم بگم باید بهش میگفتم که جوری دست گذاشتم رو نقطه ضعف هیونگت ک اینجوری داره خون گریه میکنه؟
×یاااااا مگ باتو نیستم جواب منو بده چه غلطی کردی که حالش اینطوری شده؟
مین هو خیلی عصبی بود داد کشیده بود پس منم مجبور شدم داد بکشم سرش
-تو میفهمی چی داری میگی میدونی با کی داری اینطوری صحبت میکنی همش تقصیر خودش بود
×اره معلومه که میدونم دارم با کی اینطوری...بقیه حرفش توسط هوسوک قطع شد
+ بسه دیگه با جفتتونم فقط گمشین از اتاق من بیرووووون
بعد از دادی که هوسوک سرمون کشید جفتمون ساکت شدیم و از اتاق رفتیم بیرون وقتی رفتیم بیرون پرستار داخل اتاق هوسوک رفت تا وضعیتشو چک کنه من و مین هو روبه روی هم روی صندلی انتظار نشسته بودیم و با اخم فقط به هم نگاه میکردیم وقتی پرستار از اتاق اومد بیرون رفت سمت پذیرش
/دکتر چویی رو پیج کنین سریع باشین بیمار حالش خوب نیست
بعد از این جمله سمت منو مین هو اومد و لحن تندی گفت
/شما چیکار کردین که به بیمار حمله عصبی دست داده انقدر نمیدونین که نباید جلوی کسی که بیماری قلبی جدی داره دعوا کنین
-مگه...مگه چی شده؟
/میپرسین چی شده بیمار حمله عصبی بهش دست داده و حالش بدهاینو گفت و با دیدن دکتر که میرفت سمت اتاق هوسوک از پیشمون رفت خیلی از دست خودم عصبی بودم همش تقصیر من بود سرمو گرفته بودم بین دستام و دلم میخواست خودمو خفه کنم مین هو عم دست کمی از من نداشت..
------------------------
بابت ووت هاتون خیلی ممنونم لطفا بازم ووت بدین🙂
YOU ARE READING
MY DEAR HOPE..SOPE
Fanfictionتووووووو؟ همزمان باهم داد زده بودیم باورم نمیشد که دارم دوباره بعد از ده سال میبینمش اونم دست کمی از من نداشت.. ..SUNCAT..