(هوسوک)
بعد از کلی کار کردن لپ تاپ و بستم گذاشتم کنار یه نگاه به ساعت کردم ساعت ۷ بعد از ظهر بود یعنی دقیقن ۶ ساعت داشتم این مقاله لعنتی رو مینوشتم صدای چرخیدن کلید توی در اومد و مین هو با یونگی وارد خونه شد
×سلام هیونگ
-سلامیک نگاه سوالی به مین هو کردم که خودش منظورم و فهمید
×عااا راستش من قراره برم لس انجلس و...
+و....؟
-مین هو قراره برای کار بره لس انجلس و تو هم قراره وسایلتو جم کنی بیای خونه من
+عاااا خب چرا همینجا نمونم؟
-چون اینجا برات امن نیس
+باشه پس میرم یک خونه ای چیزی پیدا میکنم
-هی جانگ هوسوک بدون هیچ حرف اضافه دیگه ای بلند شو و برو وسایلتو جمع کن اگ دوس نداری پرواز مینهو دیر بشه و دوست عزیزت اخراج بشه..
-ولی..
-وااای پسر تو چطوری میتونی انقدر لجباز و یه دنده و روعصاب باشی پاشو دیگه من اعصاب درست حسابی ندارما الان کافیه یک کلمه دیگ بگی تا یک کاری دست خودم و خودت بدم پس به نفعته ساکت باشیدیدم دیگ نمیتونم در برابر این برج زهرمار مقاومت کنم پس رفتم وسایلمو جمع کنم..
(مینهو)
بعد از کلی فکر کردن قبول کردم که یونگی هوسوک و دوست داره و خوب منم مطمئنم هوسوکم دوسش داره فقط الان قرار نیست این احساسشو قبول کنه پس تصمیم گرفتم تو این مدت که میرم لس انجلس از هوسوک دست بردارم چون میدونم اون کنار یونگی خوشحال تره
/پرواز سئول لس انجلس...
با شنیدن اینکه نوبت پرواز منه از جام بلند شدم رفتم سمت هواپیما
(هوسوک)
مینهو رفت منم تازه رسیده بودم خونه یونگی کل یبادیگارد داشت رفتیم تو وقتی واردش شدم یک لحظه احساس کردم همه ی غمای عالم سرم اوار شد انقدر که تم خونش دلگیر و نچسب بود
+هی مین یونگی احساس میکنم افسردگی گرفتم الاناس که گریه کنم
-چرا؟
+واقعا میگی چرا به تم خونت یه نگاهی بنداز
-عااااام خوبه که دوسش دارم
+نه نه این اصلن خوب نیس... وایسا اصن موندن من اینجا یک شرطی داره
-میشنوم
+باید بزاری من اینجارو دیزاین کنم
-عااام بعدش اونطوری قطعا تبدیلش میکنی به شهربازی با دیوارای رنگی رنگی و سرامیکای رنگین کمونی
+عاره دقیقا اونطوری عالی میشه
-اوکی پس فردا کارتو شروع کن به خدمتکارا میگم در اختیارت باشن
+پولش چی؟نکنه خودم باید بدم؟
-نکنه انتظار دار یبرای تبدیل شدن خونم به مهدکودک شیرخواران خودم پولشم بدم؟
+باشه باشه ولش کن منو باش میخواستم خودت افسردگی نگیری
-اوکی داشتم شوخی میکردم پولش با خودم هرکار میخوای بکن فقط به اتاق من دست نزن
+اونطوری که بازم افسردگی میگیری
-وااای ادم واقعن در برابر تو کم میاره اوکی اصن اینجا رو بکوب از اول بساز فقط الان بزار من برم بخوابم و انقدر حرف نزن
+باشه شب بخیردر جوابم سری تکون داد و رفت..
---------------------
امیدوارم دوسش داشته باشین😘
ووت لطفا🤩
YOU ARE READING
MY DEAR HOPE..SOPE
Fanfictionتووووووو؟ همزمان باهم داد زده بودیم باورم نمیشد که دارم دوباره بعد از ده سال میبینمش اونم دست کمی از من نداشت.. ..SUNCAT..