Part17

40 5 0
                                    

یونگی باید میرفت باید میگذشت از منی که براش جز ضرر و بدبختی چیز دیگه ای نداشتم پس ترجیح دادم هرطوری میتونم فقط کاری کنم بره

+هی ببین چی دارم بهت میگم مین یونگی من...من نمیخوام به خاطر تو آسیب ببینم همین بدبختیایی که تا اینجا کشیدم کافی نبوده؟

-هوسوک داری شوخی میکنی مگه نه؟

با صدای گرفته از بغض ادامه دادم

+من کاملا جدیم یونگی فقط برو این به نفع هردومونه منم هرطوری شده از اینجا میرم بیرون اگرم نتونستم اهمیتی نداره من خیلی وقته مردم یونگی

-من...من نمیدونم باید چیکار کنم گیج شدم خستم دارم دیوونه میشم ولی با همه اینا میدونم نباید تنهات بزارم

+بس کن بس کن لعنتی فقط برو دیگه هیچوقت نمیخوام ببینمت نمیخوام صدای نحستو بشنوم پس فقط برو دیگه عم سراغ من نیا حتی اگه مردم

(یونگی)

نمیفهمیدم هوسوک چی داره میگه باورم نمیشد تا این حد از من خوشش نیاد خاستم فقط یک بار دیگه ازش خواهش کنم برای اینکه کنارش باشم و نجاتش بدم ولی با شنیدن صدای قدمای کسی مجبور شدم برم اگه میموندم هم خودم میمردم هم تنها امیدم پس تنها کاری که میتونستمو انجام دادم خداحافظی!

-Bye my dear hope (خدانگهدار امید عزیزم)

(هوسوک)

بعد از شنیدن صدای خداحافظی یونگی فقط تا تونستم گریه کردم به خاطر بخت سیاه و مزخرفم به خاطر این نحسی که تموم شدنی نیست به خاطر خانواده ای که هیچوقت قرار نیست داشته باشم در باز شد و یکی اومد تو

$هوی پرنسس چرا این دوس پسر مسخرت نمیاد دنبالت؟

+م...من دوسپسر یونگی نیستم چرا باور نمیکنین؟

$باز که داری پررو میشی بهرحال میخوام بدونی دوست پسر یونگی باشی یانه برا ما مهم نیس چیزی که مهمه اینه که تو خیلی خوشگل و خواستنی ای جوجه

بعد از گفتن این حرف بلند شد اومد نشست کنارم و دستشو خیلی تحریک کننده و سکسی روی رونم کشید

+چ....چی...چیکار میکنی؟ نکن خواهش میکنم

$هنوز اولشه کوچولو

دوباره زدم زیر گریه واقعا نمیتونستم تحمل کنم این حجم از پست بودم این حیوونا رو تنها کاری که به ذهنم رسید و انجام دادم دستشو گاز گرفتم

$عاااااااای وحشی چه غلطی میکنی هااااان؟

همزمان با تموم کردن جملش آجری که کنارش بود و کوبید تو سرم و
سیاهیِ مطلق!!

MY DEAR HOPE..SOPEDonde viven las historias. Descúbrelo ahora