Part11

52 10 0
                                    

با صدایی که شنیدم به زور چشمامو باز کردم مین هو بود نگاهی به بیرون انداختم صبح بود و فک کنم دیروز انقدر گریه کردم تا همین امروز فقط خوابیدم

×سلام هیونگ صبح بخیر پاشو دیگه مرخص شدی
+سلام باشه الان اماده میشم بریم
×زود باش هیونگ بیرون منتظرم

سری تکون دادم و مین از اتاق رفت بیرون پاشدم لباسامو با لباسای خودم عوض کردم از اونجایی که مین هو دیروز بهم گفت اصلن نیاز نیست نگران خونه باشم و قراره برم خونش  منم حرف رو حرفش نیاوردم درسته کار چندان خوبی نیست و مزاحمش میشم ولی خوب فعلا که هیچ جایی برای موندن ندارم و بدتر از اون حتی پولیم ندارم پس مجبور بودم قبول کنم لباسامو پوشیدم و رفتم بیرون

+بریم

مین هو چیزی نگفت و راه افتاد منم پشت سرش رفتم وقتی نشستیم تو ماشین یهو یاد پروژم افتادم

+مینهو میدونی گوشیو فلشی که اونروز دستم بوده کجاس اونا خیلی مهمن مال پروژمه
×دست یونگی هیونگه ولی بنظرت بهتر نیست اون پروژه رو بیخیال شی کم بدبختت نکردنا
+شوخی میکنی دیگ اون پروژه رو باید کامل کنم من به خاطرش خانوادم و نابود کردم هر یک کلمه که به اون پروژه اضافه میکنم یاد خانوادم میوفتم و هزاربار خودم و لعنت میکنم پس باید تمومش کنم

مینهو که پافشاریمو دید دیگه چیزی نگفت و ساکت شد گوشیشو و دراورد و به یونگی زنگ زد 

×الو سلام هیونگ
.....
×هیونگ یادته گفتی گوشی و فلش هوسوک دسته توعه دارم میام اونارو ازت بگیرم
......
×باشه فعلا

+چی شد؟
×هیچی گفت اوکی

دیگه تا رسیدن به خونه یونگی چیزی نگفتیم

×هیونگ تو همینجا بشین من میرم میگیرم میام

تا خواستم چیزی بگم پیاده شد منم همینطوری نشسته بودم بعد از ده دقیقه که نیومد دیگه خسته شدم از ماشین رفتم پایین وارد حیاطش شدم بیشتر شبیه قصر بود تا خونه به در ورودی که رسیدم صداشونو شنیدم

-باتوام
×چیه هیونگ چیه؟

مینهو و یونگی داشتن دعوا میکردن

-جواب من و بده تو هوسوک و دوست داری؟

چند ثانیه همه چی ساکت شد باورم نمیشد چی داشتم میشنیدم

×عاره عاره هیونگ دوسش دارم برای اولین بار توی یک چیزی باهمدیگه مشترکیم

خواستم عادی جلوه بدم در زدم‌ رفتم تو انگار چیزی نشنیدم

+هی مینهو نمیخوای بیای؟
×اومدم هیونگ بریم

---------------------------

مرسیییی که ووت میدین😃❤

MY DEAR HOPE..SOPETempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang