Part3

82 11 0
                                    

+مین یونگی؟
-آره خودمم و توهم جونگ هوسوک

نمی دونم چرا ولی دلم خواست ببرمش درمانگاه

-بیا بریم درمانگاه
+نه نیازی نیس مرسی
-درخواست نبود، دستور بود

دستش رو گرفتم و دنبال خودم کشیدمش غر میزد و سعی می رد دستشو از دستم بیرون بکشه ولی نمیتونست تو ماشین که نشستیم سکوت کرده بود با اینکه اهل حرف زدن نبودم ولی دوست داشتم بدونم چرا داشتن کتکش میزدن برا همین ازش پرسیدم
-چرا کتک خوردی؟
+چون خواستن یه چیزی رو ازم بدزدن
-چی از جونت مهمتر بوده که حاضر بودی در حد مرگ کتک بخوری ولی از دستش ندی؟!
+چیزی که همه عمرم براش تلاش کرده بودم

دیگه ازش چیزی نپرسیدم تا موقعی که برسیم درمانگاه در من و نه اون هیچ حرفی نزدی برگشتم بهش بگم پیاده شه و ازش خداحافظی کنم که دیدم خوابش برده آروم تکونش دادم که آخ آرومی گفت و چشماشو رو هم صفت
فشار داد دلم نیومد بیدارش کنم از ماشین پیاده شدم بغلش کردم و بردمش داخل و بعد از انجام کارای پذیرش نشستم روی صندلی انتظار، دکتر گفته بود حالش خیلی خوب نیس و باید عمل شه و بخاطر ضربه هایی که اون حرومزاده ها بهش زدن خونریزی داخلی داره خواستم پاشم برم شرکت و به کارام برسم همین الانشم بخاطر این پسره جانگ هوسوک کلی از برنامه عقب بودم داشتم از کنار پذیرش رد میشدم که مسئول پذیرش صدام زد
/ همراه آقای جان هوسوک؟
-بله؟
/ هر چه سریعتر باید هزینه عمل شونو پرداخت کنید در غیر این صورت ممکنه بیمار از دست بره

لعنت بهت جانگ هوسوک خیر سرم میخواستم یک چند تا مدل بیارم واسه شرکت با فکری که به سرم زد سریع
گوشی رو از تو جیبم در آوردم زنگ زدم به مین هو
×بله هیونگ؟
-سلام مین هو الان کجایی؟
×شرکت چرا؟
-خب خوبه برو بگرد ببین میتونی چندتا مدل خوب برای فشن شو پیدا کنی
×اوکی راستی هیونگ چرا هنوز نیومدی چیزی شده؟

آخرین جمله مین هو برابر شد با دویدندکترا و پرستارا سمت اتاق هوسوک بدون اینکه جواب مین هو رو بدم گوشی رو قطع کردم دویدم سمت اتاق که هوسوک نمی زاشتن برم داخل فقط میگفتن دیگه امیدی به زنده بودنش نیس یهو احساس گناه کردم الان من داشتم با خودخواهی جون یک آدم بی گناه رو می گرفتم استرس گرفته
بودم و نگران بودم.
روی صندلی نشسته بودم دکتر اومد بیرون سریع گفتم  -چی شد؟
*خیلی شانس آوردین که آقای جانگ احیا شدن ولی اگه نتونین پول عمل رو جور کنین تهش تا دو ساعت دیگه دووم میاره
دکتر رفت منم رفتم سمت پذیرش تا هزینه عمل و پرداخت کنم...
با خوابی که دیدم از خواب پریدم روی صندلی خوابم برده بود به ساعت مچی تو دستم نگاه کردم
ساعت 4:30 بود وقتی یاد هوسوک افتادم سریع از جام پاشدم رفتم سمت پذیرش

MY DEAR HOPE..SOPEWhere stories live. Discover now