دَنس ددی : هی تو شعر دوست داری ؟
سَسی گرل : درواقع شعر دوست دارم !
دَنس ددی : باشه خوبه چون یه چیزایی برات نوشتم
سَسی گرل : اوه واقعا !
سَسی گرل : میتونم بشنومش ؟
دَنس ددی : حتما
دَنس ددی : گل های رز قرمز هستند، بنفشه ها آبی هستند، تو منو هورنی میکنی، پس اجازه بده به فاکت بدم !
سَسی گرل : من هم توی شعر نوشتن خوبم
سَسی گرل : رز ها قرمز هستند، تو منو مریض میکنی، حالا بزرگ شو لعنتی و فکر کردن درمورد دیکت رو متوقف کن !
دَنس ددی : واو ما هردوتامون عاشق شعریم ...
دَنس ددی : ما برای همدیگه عالی هستیم ...
دَنس ددی : حالا با من ازدواج کن !
سَسی گرل : تو یه احمقی ...
دَنس ددی : نیازی به گفتن نیست اما من باهوشم
YOU ARE READING
Daddy / Jenlisa (Translated)
Fanfictionداستان کوتاهی که در آن جنی کیم پیام های نه چندان بی گناه ددی را دریافت می کند، آن شخص کیست؟ [کامل شده]